خصوصیات اخلاقی شهید عباس بابایی به زبان انگلی

خواص دارویی و گیاهی

خصوصیات اخلاقی شهید عباس بابایی به زبان انگلی
خصوصیات اخلاقی شهید عباس بابایی به زبان انگلی

شرکت حسابداری

ماه عسل

سیکس پک

۱۵ مردادماه، سالگرد شهادت سرلشگر عباس بابایی سرداری با صفات متعددی چون نبوغ جنگی و بی باکی است اما برای هموطنانش، بابایی فراتر از جنگندۀ اف ۱۴، نبوغ و بی باکی اش، مظهر ایمان به خدا و عشق به وطنی بود که سرانجام در راه آزادی و امنیت مردمانش جان خود را ایثار کرد.

به گزارش افکارنیوز، سرلشگر محبوب ایرانیان ۲۷ سال پیش در چنین روزی به دیدار پروردگارش شتافت و به تعبیر خود در حالی این دنیا را ترک می کرد که با وجود ایثار جانش هنوز بدهکار انقلاب بود.

خصوصیات اخلاقی شهید عباس بابایی به زبان انگلی

بابایی یکی از دهها شهید شاخص استان قزوین و افتخار کشورمان است که در طول عمر تقریباً کوتاه خود، منشاء امنیت و آسایش بسیاری از هموطنان در جبهه های جنگ با ابتکار و نبوغ جنگی و حتی در پشت جبهه در زندگی خصوصی خود به نیازمندان شد.
رهبر انقلاب در مورد جایگاه رفیع شهید بابایی فرمودند: این شهید عزیزمان انسانی مؤمن و متقی و سربازی عاشق و فداکار بود و همیشه بر همین خصوصیات نیز پابرجا ماند “.تعزیه خوانی که خلبان شد
شهید بابایی در سال ۱۳۲۹ در قزوین و در خانواده ای مذهبی متولد شد، وی همانند پدرش و بسیاری از قزوینی ها(که به نوعی هنر محبوبشان شبیه خوانی است)، یکی از تعزیه خوانان محبوب شهر بود و بعدها با گذراندن تحصیلات متوسطه در قزوین در سال ۴۸ به دانشکدۀ خلبانی راه یافت و پس از آن برای گذرانیدن دورۀ آموزش مقدماتی عازم آمریکا شد.
بازگشت بابایی به وطن همزمان شد با ورود هواپیماهای پیشرفته اف۱۴ به نیروی هوایی، بابایی که در ردیف تیزهوش ترین و ماهرترین خلبانان ایرانی در پرواز با جنگنده های اف پنج بود به همراه تنی چند از خلبانان برای پرواز با هواپیماهای اف ۱۴ برگزیده و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد همان پایگاهی که بعدها در سال ۶۰ فرماندهی آن به بابایی جوان تفویض شد.خلبانی نابغه با دستاوردهایی بی نظیر
بابایی همچنین در سال ۱۳۶۲(در حالی که تنها ۳۳ سال داشت) با ارتقاء به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب و چهار سال بعد به درجه سرتیپی نائل می شود، پیشرفت سریعی که مرهون نبوغ ذاتی بابایی بود، نبوغی که در زمینه خلبانی هواپیماهای جنگنده و شکاری نیز به کار گرفته شد.
نویسنده کتاب آسمانی(زندگینامه و خاطرات همرزمان عباس بابایی از وی) در این رابطه می گوید: سرلشگر بابایی ” بیش از سه هزار ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده ” را انجام داده بود به گونه ای که تنها از سال ۶۴ تا لحظه شهادت، در سال ۶۶ بیش از ۶۰ مأموریت را با موفقیت کامل به انجام رسانید.

حسن شکیب زاده ادامه می دهد: وی از معدود افرادی بود که می توانست هواپیمای اف ۱۴ را به مدت ۱۲ ساعت متمادی به پرواز درآورد و از این طریق سد راه صدمه و انهدام جنگنده های کشور در شرایط جنگ و تحریم های صددرصدی بر صنعت هوافضای ایران شود.
از آن گذشته نقش موثر وی در آزادسازی خرمشهر، عقب نشینی نیروهای بعثی از خاک ایران، انهدام و تلفات نیروهای دشمن در خاک عراق، انسجام و ارتقای کیفیت نیروی هوایی در شرایطی که ارتش از هم پاشیده و غیرمنسجم بود کم نظیر و یا بی نظیر است.
شکیب زاده ادامه می دهد: در پانزدهم مرداد سال ۶۶ در حالی که به درخواستهای پی در پی دوستان و نزدیکانش مبنی بر شرکت در مراسم حج آن سال پاسخ نه داده بود؛ در روز عید قربان در یک عملیات برون مرزی، به شهادت می رسد.
از نزدیکان شهید نقل شده که وی چند روز قبل از شهادت در پاسخ پافشاریهای دوستان برای عزیمت به مراسم حج گفته بود: تا عید قربان خودم را به شما می رسانم، وی هنگام شهادت تنها ۳۷ سال داشت.سرلشگری که تجلی ایمان، شجاعت و تعهد بود
بابایی خلبان که برای اولین بار توانست قابلیت های جدیدی به هواپیماهای جنگی و شکاری اضافه کرده و اقدام به عملیات کند که از عهده کمتر کسی برمی آمد برای بسیاری تبدیل به الگوی بارزی برای صفت شجاعت شد و از طرفی با صرفنظر کردن از زندگی در امریکا و بازگشت به میهن و خدمت به آن در حالیکه که کشورش در بدترین شرایط جنگی قرار داشت؛ تجلی بارز صفت تعهد بود.
در این بین اما همسر شهید معتقد است که بابایی در قیاس با دو خصلت شجاعت و تعهد دارای ویژگی سومی نیز بود که در ایمان پاک او جلوه می کرد.

صدیقه حکمت با اشاره به شخصیت جامع و فاضل شهید بابایی، به خبرنگار مهر گفت: همه این اوصاف و خصال پسندیده لازم و ملزوم یکدیگر هستند و تحقق یکی در گرو تحقق دیگری است؛ چه این که تعهد، ایمان به بار خواهد آورد و ایمان و تعهد، شجاعت را دو چندان می کند و من مجموعه این هر سه خصلت را در شهید بابایی تجربه کرده ام.نسل امروز ایران هم می تواند بار دیگر سردارانی چون بابایی را برای ایران تربیت کند
صدیقه حکمت در این رابطه می گوید: چهره سرلشگر بابایی از جهاتی چند در تمام کشور و دنیای اسلام کم نظیر و شاید بی نظیر باشد، چنانکه تاکنون نظیری برای ایشان نیافته ام، البته نباید این موضوع، حمل برخودستایی یک همسر شهید شود؛ بلکه حقیقتی است که از صمیم قلب آنرا بیان می کنم.
وی با این وجود با باور طیف هایی که معتقدند نسل امروز سست باور و گمراه شده است و دیگر قادر به تکرار چهره هایی چون باکری، بابایی و همت نیست به شدت مخالف است و بیان می دارد: گرچه جایگاه و شخصیت شهدا استثنایی است، اما مسلماً نسل امروز ایران می تواند بار دیگر سردارانی چون بابایی را برای آب و خاک ایران تربیت کند.نسل امروز اگر ایمان ” بابایی ” را داشته باشد از او بالاتر است
همسر شهید بابایی می گوید: آنچه که باعثشد بابایی از یک زندگیِ توأمان با آرامش در خارج صرف نظر کند، آنچه که او را تبدیل به یک سردار شجاع و بی باک کرد و آنچه که از بابایی، شهید بابایی ساخت؛ ایمان او بود و این خصیصه یقیناً در نسل امروز نیز وجود دارد.
حکمت معتقد است که نباید نسل امروز را سست باور و سهل انگار نسبت به آرمانها خواند بلکه اگر نسل امروز ایمان بابایی را باور داشته باشد؛ می توانند بابایی دیگری و حتی بالاتر از او باشند.

نادر نصیری بیان می دارد: شان و جایگاه شهید بابایی به حدی است که با وجود ساخت سریال ارزشمندی چون شوق پرواز و برگزاری بزرگداشتها و همه آثاری که پیرامون شخصیت والای وی داریم، باز هم پس از گذشت ۲۷ سال از شهادت ایشان، بابایی را نشناخته ایم.
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین در رابطه با ابعاد اخلاقی شهید بابایی معتقد است که ایثارهای وی محدود به جبهه های جنگ نبود بلکه حتی در زندگی شخصی اش نیز دست از جانفشانی و ایثار برای مردم کشورش برنمی داشت.
وی ادامه می دهد: در کدام نظام مدیریتی جهان سراغ دارید که یکی از نابغه ترین خلبان ها و یکی از بلندپایه ترین مقام های نظامی کشوری پهناور، در اوضاع وخیم جنگی، خانه سازمانی اش را به نیروی تحت الامر خود واگذار کند؟ در حالیکه بابایی چنین کرد و نشان داد که ایثار او محدود به جبهه های جنگ نیست.
نصیری با اشاره به جملات مقام معظم رهبری در وصف شهید بابایی می گوید: رهبری معظم انقلاب با انتخاب دقیق و شگفت آور کلمات در مورد بابایی فرموده اند: ” در میان رزمندگان اسلام چه ارتش و چه سپاه، شهید بابایی انسانی بزرگ، چهره ای ماندگار و فراموش نشدنی هستند ” و همین جملات معظم له نشان از جایگاه والای این شهید گرانقدر دارد.

برای بسیاری سئوال است که چطور نسل امروز با ویژگی هایی که مربوط به سبک زندگی امروزی است؛ می تواند بار دیگر شخصیت هایی چون بابایی، باکری و همت را تحویل جامعه دهد و از همین رو شاید بتوان نتیجه گرفت که چهره شهدای یاد شده دیگر برای ایران قابل تکرار نباشد.الگوهایی از بسیجیان واقعی برای نسلی که امثال بابایی را درک نکرد
امروز با گذشت ۲۷ سال از شهادت بابایی اگر چه جسم او دیگر در میان ما نیست، اما یاد و خاطره او در ابتکاراتش در نیروی هوایی ارتش در بدترین شرایط ممکن، دستگیری های او از نیازمندان و از همه مهم تر فداکاری های او در راه آزادی و سربلندی ملت ایران، در میان ماست و این یاد و خاطره فراتر از هر گرایشی و حزبی در دلهای ایرانیان همچنان برقرار خواهد ماند.
بابایی فراتر و ارزشمندتر از یک شخصیت حقیقی، راه و مرامی است که بهترین و از آن مهم تر ضروری ترین شیوه برای بزرگداشت و تکریم وی آگاهی و کاربست همان راه و مرامی است که وی برای زنده نگاهداشتن آن جوانی، زندگی و جان عزیز خود را ایثار کرد و همچنین هستند شهیدانی چون: همت، باکری، زین الدین و همه شهدای مظلوم و در عین حال سربلند اسلام که بسیجیانِ واقعی این سرزمین در دفاع از خاک ناموس ایرانیان بودند.
یاد همه شهدا گرامی و یادشان پر رهرو باد.

پایگاه خبری افکارخبر توسط سرورهای

گروه نرم افزاری آسام

میزبانی می شود.

خصوصیات اخلاقی شهید عباس بابایی به زبان انگلی

خصوصیات اخلاقی شهید عباس بابایی به زبان انگلی

بابایی از زبان همسرخانم
صدیقه حکمت همسر شهید بابایی، درباره اوصاف اخلاقی شوهرش چنین می گوید:
«بابایی یک شیعه واقعی بود و در امور مذهبی، حتی از «مکروهات» نیز دوری می
کرد. در ایام ماه مبارک رمضان که گاهی روزانه 8 ـ 9
ساعت پرواز می کرد، حتی دستورات کتبی و شفاهی فرماندهانش نیز نمی توانست
او را وادار کند که روزه نگیرد. به نماز اول وقت فوق العاده اهمیت می داد و
غالبا در موقع نماز و در هنگام راز و نیاز با خداوندْ عاشقانه می گریست.
به مظاهر مادی دنیا ابدا دل بستگی نداشت و برای حفظ این خصلت، جدا ریاضت می
کشید و به زندگی مجلل و خانه بزرگ و وسایل لوکس و مدرنْ هرگز بها نمی داد.
در مورد اموال بیت المال خیلی احتیاط و هرگز از وسایل و امکانات اداری، در
امور شخصی استفاده نمی کرد».من نمی توانم پرواز کنم

شهید
بابایی با وجود این که در سال های آخری که به شهادتش انجامید، در سمت های
فرماندهی خدمت می کرد و از پرواز معاف بود، ولی بیشترین ساعات پرواز و
خطرناک ترین مأموریت های جنگی را به خود اختصاص می داد. هنگامی که مسؤولان و
فرماندهان بالاتر وی، که وجود او را برای حفظ و برتری نیروی هوایی و تقویت
جبهه های جنگ ضروری می دیدند، از او می خواستند که از پرواز خودداری کند،
بابایی که در مقابل انقلاب و خانواده های شهیدان و مردم ایثارگرکشورش، بیش
از این ها احساس وظیفه می کرد، در برابر این توصیه ها می گفت: «من نمی
توانم پرواز نکنم و باید پرواز کنم.» او همیشه با دلایل گوناگون، فرماندهان
و مسؤولان رده های بالاتر را برای شرکت در مأموریت های جنگی قانع می کرد.

گریستن در سحرگاهانسرهنگ
خلیل صراف، یکی از هم رزمان شهید بابایی، در ضمن بیان خاطراتی از ایشان می
گوید: “بنده به عنوان مسؤول حفاظت قرارگاهْ رعدْ به نگهبانان دستور داده
بودم تا شب ها پس از خاموشی، برای ورود و خروج به قرارگاه ایست شبانه
بدهند. یکی از شب ها نگهبانی سراسیمه مرا از خواب بیدار کرد و گفت: در ضلع
جنوبی قرارگاه، شخصی هست که فکر می کنم برایش مشکلی پیش آمده. پرسیدم: مگر
چه کار می کند؟ گفت: او خودش را روی خاک ها انداخته و پیوسته گریه می کند.
من بی درنگ لباس پوشیدم و به همراه آن سرباز به طرف محلی که نشان داده بود،
رفتیم. صدا به نظر آشنا بود. نزدیک تر که رفتم، او را شناختم؛ تیمسار
بابایی فرمانده قرارگاه بود. آری، او در دلِ شب آن چنان غرق در مناجات و
راز و نیاز به درگاه خداوند بود که هیچ توجهی به اطراف خویش نداشت”.

فلسفه لباس سادهیکی
از هم رزمان شهید بابایی می گوید: “از زمان دانشجویی، نوع لباس پوشیدن
عباس بابایی که همیشه ساده و بی پیرایه بود، برای من شگفتی داشت و همواره
در جست و جوی پاسخی مناسب برای آن بودم. سرانجام روزی در این باره از او
سؤال کردم. او پس از مکثی کوتاه گفت: انسان باید غرور و خودپسندی های خود
را از میان بردارد و نفسش را تنبیه کند و از هر چیزی که او را به رفاه و
آسایش مُضر می کشاند و عادت می دهد، پرهیز کند تا نفسش پاک شود. هم چنین
تزکیه و سرکوبی هوای نفس، موجب خواهد شد تا انسان برای کارهای سخت تر و
بالاتر، آمادگی پیدا کند”.

یاور درماندگانروحیه
دستگیری از محرومان و درماندگان، از صفات بارز شهید بابایی بود. یکی از
دوستان ایشان در این باره می گوید: “عباس همیشه در فکر مردم بی بضاعت بود.
در فصل تابستان به سراغ کشاورزان و باغبانان پیری که ناتوان بودند و وضع
مالی خوبی نداشتند می رفت و آنان را در برداشت محصولشان یاری می کرد و
زمستان ها وقتی برف می بارید، پارویی بر می داشت و پشت بام های خانه های
درماندگان را که توانایی این کار را نداشتند، پارو می کرد. یکی از روزها،
عباس را دیدم که معلولی را که از هر دو پا عاجز بود و توانِ حرکت نداشت، بر
دوش گرفته و در حال عبور از خیابان بود. پیش رفتم و از او پرسیدم: این
معلول را کجا می بری؟ او که با دیدن من غافل گیر شده بود، اندکی ایستاد و
گفت: پیرمرد را برای استحمام به گرمابه می برم. او کسی را ندارد و مدتی است
که به حمام نرفته است”.

بابایی در کلام مقام معظم رهبریمقام
معظم رهبری، حضرت آیت الله خامنه ای، درباره شخصیت شهید بابایی چنین می
فرماید: “این شهید عزیزمان، انسانی مؤمن و متقی، وسربازی عاشق و فداکار بود
و در طول این چند سالی که من ایشان را می شناختم، همیشه بر همین خصوصیاتْ
ثابت و پابرجا بود … . شهید بابایی، در زمینه امور رزمی و پروازی، نیرویی
متخصص و ماهر، و از جمله کسانی بود که بیشترین ساعات پرواز را داشت. او هیچ
گاه به مصالح خود فکر نمی کرد و تنها مصالح انقلاب و اسلام را مد نظر
داشت. او فرمانده ای بود که با زیردستان بسیار فروتن و صمیمی، اما در مقابل
اَعمال بد و زشت، خیلی بی تاب و سخت گیر بود”.

غذای فرماندهسرهنگ
خلیل صرّاف، در خاطره ای زیبا از ایثار و منش اخلاقی شهید بابایی، این
چنین نقل می کند:  “زمانی که در قرارگاه رعد بودیم، بنابر ضرورت های پروازی
و موقعیت های ویژه جنگی، شهیدبابایی دستور داد تا برای خلبان های شکاری،
غذای مخصوص پخته شود؛ ولی خود جناب بابایی با توجه به این که بیشترین
پروازهای جنگی را انجام می داد، از غذای مخصوص خلبانان استفاده نمی کرد و
همان غذای معمولی را می خورد. ایشان در پاسخ به اعتراض ما در این مورد می
گفت: یک فرمانده باید حتما از غذایی که همگان استفاده می کنندْ بخورد، تا
آن سربازی که در خط مقدم است، نگوید غذای من با غذای فرمانده ام فرق دارد”.

تواضع و فروتنیسرهنگ
عطایی، یکی از یاران هم رزم شهید بابایی، درباره تواضع و فروتنی او چنین
می گوید: “شهید بابایی، مسلمانی بسیار متواضع و بدون تکبر بود. بارها دیده
می شد که به کارگران ساده پایگاه، مثل باغبان ها، نظافت چی ها و… کمک می
کرد. او در آن زمانی هم که فرمانده پایگاه بود، در روزهای عاشورا و ایام
سوگواری، عضو ثابت مراسم عزاداری بود. بابایی با پای برهنه در جلوی صف های
عزاداران حسینی حرکت می کرد و به نوحه خوانی و مرثیه سرایی می پرداخت. این
رفتار و سیره عملی او، باعث شد که شاگردان بسیار خوبی تربیت و به جامعه
نیروهای هوایی کشور تقدیم کند”.

در امتحانات رفوزه می شوی

بعد از ظهر یکی از روزهای پاییز که تازه چند ماهی از شروع اولین سال

ابتدا عباس می گذشت او را به محل کار در بهداری شهرستان قزوین برده بودم. در اتاق کارم به عباس گفتم:

پسرم پشت این میز بنشین ومشق هایت را بنویس.

سپس جهت تحویل دارو به انبار رفتم وپس
از دریافت و بسته بندی انها را برای جدا کردن و نوشتن شماره به اتاق کار
آوردم. روی میز به دنبال مداد کی گشتم. دیدم عباس با مداد من مشعول نوشتن
مشق است. پرسیدم:

عباس! مدادخودت کجاست؟

به او گفتم:

پسرم! این مداد از اموال اداری
است و باید فقط کارهای مربوط به اداره را انجام داد. اگر مشق هایت را با
ان بنویس ممکن است در آخر سال رفوزه شوی.

او چیزی نگفت. چند دقیقه بعد دیدم بی درنگ مشق خود را خط زد و مداد را به من بر گرداند.

(( مرحوم حاج اسماعیل بابایی))

من تعداد
هفت فرزند دارم و عباس در میان فرزندانم (( برترین)) انها بود. او خیلی
مهربان و کم تو قع بود. با توجه به اینکه رسم بود تا هر سال شب عید برای
بچه ها لباس نو تهیه شود اما عباس هرگز تن به این کار نمی داد. او می
گفت:((اول همه برادرها و خواهرانم لباس بخرید وچنا نچه مبلغی باقی ماند برای من هم چیزی بخرید.))
به همین خاطر همیشه هنگام خرید الویت را به خواهران و برادرانش می داد .
او هر وقت می دید ما می خواهیم برای او لباس نو تهیه کنیم می گفت:((همین لباس که به تن دارم بسیار خوب است.))و
وقتی که لباسهیش چرک می شد بی انکه کسی بداند خودش میشست و به تن میکرد.
عقیده داشت که پوتین محکم است ودیرتر از کفشها ی دیگر پاره می شود و انقدر
ان را می پوشید تا کف نما میشد.

به خاطر می اورم روزی نام او را در
لیست دانش اموزان بی بضاعت نوشته بودند. دایی عباس که ناظم همان مدرسه بود
از این مساله خیلی ناراحت شد و به منزل ما امد. از ما خواست تا به ظاهر و
لباس عباس بیشتر رسیدگی کنیم تا ابروی خانواده حفظ شود. من از سخنان برادرم
متاثر شدم کمد لباسهای عباس را به او نشان دادم و گفتم:

_ نگاه کن. ببین ما برایش همه چیز خریدهایم اما خودش از انها استفاده

نمی کنم . وقتی هم از او می
پرسم که چرا لباس نو پوشی؟ می گوید:(( در مدرسه شاگردانی هستند که وضع مالی
خوبی ندارند. من نمی خواهم با پوشیدن این لباسها به انان فخر فروشی کنم.))

1)بعد از ظهر یکی از روزهای پاییزی، که
تازه چند ماهی از شروع اولین سال تحصیلی ابتدایی عباس می گذشت، او را به
محل کارم در بهداری شهرستان قزوین برده بودم. در اتاق کارم به عباس گفتم:
پسرم پشت این میز بنشین و مشق هایت را بنویس.
سپس جهت تحویل دارو به انبار رفتم و پس از دریافت و بسته بندی، آنها را
برای جدا کردن و نوشتن شماره به اتاق کارم آوردم. روی میز به دنبال مداد می
گشتم. دیدم عباس با مداد من مشغول نوشتن مشق است. پرسیدم:
ـ عباس! مداد خودت کجاست؟
گفت: در خانه جا گذاشتم.
به او گفتم: پسرم! این مداد از اموال اداری است و با آن باید فقط کارهای
مربوط به اداره را انجام داد. اگر مشق هایت را با آن بنویسی ، ممکن است در
آخر سال رفوزه شوی.
او چیزی نگفت. چند دقیقه بعد دیدم بی درنگ مشق خود را خط زد و مداد را به
من برگرداند. (راوی: مرحوم حاج اسماعیل بابایی، پدرشهید)

2) در
دوران تحصیل برای کمک به بابای پیر مدرسه که کمر و پاهایش درد می کند نیمه
های شب ـ قبل از اذان صبح ـ به مدرسه می رود و کلاس ها و حیاط را تمیز می
کند و به خانه برمی گردد. مدتها بعد بابای مدرسه و همسرش در تردید می مانند
که جن ها به کمک آنها می آیند! و در نیمه شبی « عباس» را می بینند که جارو
در دست مشغول تمیز کردن حیاط است .

3)در طول مدتی که من با عباس در آمریکا هم اتاق بودم، همه تفریح عباس در
آمریکا در سه چیز خلاصه می شد : ورزش، عکاسی، و دیدن مناظر طبیعی. او همیشه
روزانه دو وعده غذا می خورد ، صبحانه و شام.
هیچ وقت ندیدم که ظهرها ناهار بخورد . من فکر کنم عباس از این عمل ، دو هدف
را دنبال می کرد ؛ یکی خودسازی و تزکیه نفس و دیگری صرفه جویی در مخارج و
فرستادن پول برای دوستانش که بیشتر در جاهای دوردست کشور بودند. بعضی وقت
ها عباس همراه شام، نوشابه می خورد ؛ اما نه نوشابه هایی مثل پپسی و ….
که در آن زمان موجود بود ؛ بلکه او همیشه فانتای پرتقالی می خورد. چند بار
به او گفتم که برای من پپسی بگیرد ، ولی دوباره می دیدم که فانتا خریده است
.
یک بار به او اعتراض کردم که چرا پپسی نمی خری ؟ مگر چه فرقی می کند و از
نظر قیمت که با فانتا تفاوتی ندارد ،آرام و متین گفت :« حالا نمی شود شما
فانا بخورید؟»
گفتم:« خب ، عباس جان برای چه ؟» سرانجام با اصرار من آهسته گفت :« کارخانه
پپسی متعلق اسرائیلی هاست ؛ به همین خاطر مراجع تقلید مصرف آن را تحریم
کرده اند .»
به او خیره شدم و دانستم که او تا چه حد از شعور سیاسی بالایی برخوردار است
و در دل به عمق نگرش او به مسایل ، آفرین گفتم . (راوی: خلبان آزاده امیر
اکبر صیادبورانی)
4)مدت زمانی که عباس در «ریس» حضور داشت با علاقه فراوانی دوست یابی می کرد
، آنها را با معارف اسلامی آشنا می نمود و می کوشید تا در غربت از
انحرافشان جلوگیری کند .

به یاد دارم که در ان سال ، به علت تراکم بیش از حد دانشجویان اعزامی از
کشورهای مختلف ، اتاق هایی با مساحت تقریبی سی متر را به دو نفر اختصاص
داده بودند . همسویی نظرات و تنهایی ، از علت های نزدیکی من با عباس بود ؛
به همین خاطر بیشتر وقت ها با او بودم.
یک روز هنگامی که برای مطالعه و تمرین درس ها به اتاق عباس رفتم ، در کمال
شگفتی «نخی» را دیدم که به دو طرف دیوار نصب شده و مساحت اتاق را به دو نیم
تقسیم کرده بود . نخ در ارتفاع متوسط بود ، به طوری که مجبور به خم شدن و
گذر از نخ شدم . به شوخی گفتم : «عباس ! این چیه! چرا بند رخت را در اتاقت
بسته ای؟»
او پرسش مرا با تعارف میوه، که همیشه در اتاقش برای میهمانان نگه می داشت ،
بی پاسخ گذاشت.
بعدها دریافتم که هم اتاقی عباس جوانی بی بند وبار است و در طرف دیگر اتاق
، دقیقاً رو به روی عباس ، تعدادی عکس از هنرپیشه های زن و مرد آمریکایی
چسبانده و چند نمونه از مشروبات خارجی را بر روی میزش قرار داده است .
با پرسش های پی در پی من، عباس توضیح داد که با هم اتاقی اش به توافق رسیده
و از او خواهش کرده چون او مشروب می خورد لطفاً به این سوی خط نیاید؛ بدین
ترتیب یک سوی اتاق متعلق به عباس بود و طرف دیگر به هم اتاقی اش اختصاص
داشت و آن نخ هم مرز بین آن دو بود . روزها از پس یکدیگر می گذشت و من هفته
ای یکی ، دو بار به اتاق عباس می رفتم و در همان محدوده او به تمرین درس
های پروازی مشغول می شدم و هر روز می دیدم که به تدریج نخ به قسمت بالاتر
دیوار نصب می شود؛ به طوری که دیگر به راحتی از زیر آن عبور می کردم .
یک روز که به اتاق عباس رفتم او خوشحال و شادمان بود و دریافتم که اثری از
نخ نیست . علت را جویا شدم . عباس به سمت دیگر اتاق اشاره کرد. من با کمال
شگفتی دیدم که عکس های هنر پیشه ها از دیوار برداشته شده بود و از بطری های
مشروبات خارجی هم اثری نبود. عباس گفت : دیگر احتیاجی به نخ نیست ؛ چون
دوستمان با ما یکی شده. (راوی: امیر خلبان روح الدین ابوطالبی)

5) در دوران تحصیل در آمریکا، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» که هر هفته
منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد. مطلب این
بود: دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور
کند.
من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت:
ـچند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع کردم
به دویدن. از قضا کلنل «باکستر» فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه
بر می گشتند. آنها با دیدن من شگفت زده شدند. کلنل ماشین را نگه داشت و مرا
صدا زد. نزد او رفتم. او گفت: در این وقت شب برای چه می دوی؟ گفتم: خوابم
نمی آمد خواستم کمی ورزش کنم تا خسته شوم. گویا توضیح من برای کلنل قانع
کننده نبود. او اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: مسایلی در
اطراف من می گذرد که گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه
بکشاند و در دین ما توصیه شده که در چنین موقعی بدویم و یا دوش آب سرد
بگیریم.
آن دو با شنیدن حرف من، تا دقایقی می خندیدند، زیرا با ذهنیتی که نسبت به
مسایل جنسی داشتند نمی توانستند رفتار مرا درک کنند.»
(راوی: امیر اکبر صیاد بورانی)

6)چند روزی بود که به همراه عباس از پایگاه لکلند واقع در شهر سن
آنتونیوتکزاس فارغ التحصیل شده و برای پرواز با هواپیمای آموزشی T-41 به
پایگاه ریس در شمال تکزاس آمده بودیم. در ورزشهای روزانه، می بایست ابتدا
جلیقه هایی را با وزن نسبتاً زیادی به تن می کردیم و چندین دور با همان
جلیقه ها به دور محوطه و یا پادگان می دویدیم. این کار جزء ورزشهای اجباری
بود که زیر نظر یک درجه دار آمریکایی انجام می شد. پس از پایان این مرحله،
دانشجویان می توانستند ورزش دلخواه خودشان را انتخاب کنند و عباس که
والیبالیست خوبی بود با تعدادی از بچّه های ایرانی یک تیم والیبال تشکیل
داده بودند. آن روزها بیشترین سرگرمی ما بازی والیبال بود.
باید بگویم که آمریکاییان در سالهای حدود 1349 (1970 میلادی) تقریباً با
بازی والیبال بیگانه بودند و هنگام بازی مقررات آن را رعایت نمی کردند؛ به
همین خاطر یک روز هنگامی که با چند نفر از دانشجویان آمریکایی مشغول بازی
بودیم.، آبشارهای بی مورد و پاسهای بی موقع آنها همه ما را کلافه کرده بود.
عباس به یکی از آنها یادآوری کرد که اگر می خواهید والیبال بازی کنید باید
مقررات آن را رعایت کنید. یکی از دانشجویان آمریکایی از این سخن عباس آزرده
خاطر شد و در حالی که بر خود می بالید با بی ادبی گفت: توی شترسوار می
خواهی به ما والیبال یاد بدهی؟
او به عباس جسارت کرده بود؛ به همین خاطر دیگران خواستند تا پاسخ او را
بدهند؛ ولی عباس مانع شد و روی به آن دانشجوی آمریکایی کرد و با متانت گفت:
من حاضرم با شما مسابقه بدهم. من یک نفر در یک طرف زمین و شما هر چند نفر
که می خواهید در طرف مقابل.
دانشجوی آمریکایی که از پیشنهاد عباس به خشم آمده بود، به ناچار پذیرفت.

دانشجویان آمریکایی می پنداشتند که هر چه تعداد نفراتشان بیشتر باشد، بهتر
می توانند توپ را بگیرند؛ به همین خاطر در طرف مقابل عباس ده نفر قرار
گرفتند. عباس نیز با لبخندی که همیشه بر لب داشت در طرف دیگر زمین محکم و
با صلابت ایستاد.
بازی شروع شد. سرنوشت این بازی برای تمام بچه های ایرانی مهم بود؛ از این
رو دانشجویان ایرانی عباس را تشویق می کردند و آمریکایی ها هم طرف خودشان
را؛ ولی عباس با مهارتی که داشت پی در پی توپ ها را در زمین طرف مقابل می
خواباند. آمریکایی ها در مانده شده بودند و نمی دانستند که چه بکنند. در
حین برگزاری مسابقه، سر و صدایی که دانشجویان برپا کرده بودند کلنل
«باکستر» فرمانده پایگاه را متوجه بازی کرده بود و در نتیجه او نیز به زمین
مسابقه آمد. در طول بازی از نگاه کلنل پیدا بود که مهارت، خونسردی و تکنیک
عباس را زیر نظر دارد.
سرانجام در میان ناباوری آمریکایی ها، مسابقه با پیروزی عباس به پایان
رسید. در این لحظه فرمانده پایگاه، که گویا از بازی خوب عباس تحت تأثیر
قرار گرفته بود و شادمان به نظر می آمد، از عباس خواست تا در فرصتی مناسب
به دفتر کارش برود.
چند روز بعد عباس از طرف فرمانده پایگاه به عنوان کاپیتان تیم والیبال
پایگاه «ریس» انتخاب شد. با مسابقاتی که تیم والیبال پایگاه با چند تیم از
شهر «لاواک» برگزار کرد، تیم والیبال پایگاه به مقام اول دست یافت و عباس
به عنوان یک کاپیتان خوب و شایسته مورد علاقه فراوان کلنل «باکستر» قرار
گرفته بود و بارها شنیدم که او عباس را «پسرم» صدا می کرد. (راوی: امیر
خلبان روح الدین ابوطالبی)

7)پنج یا شش روز به عید سال 1361 مانده بود . ساعت ده شب شهید بابایی به
منزل ما آمد و مقداری طلا که شامل یک سینه ریز و تعدادی دستبند بود به من
داد و گفت :« فردا به پول نیاز دارم ، اینها را بفروش»
گفتم :« اگر پول نیاز دارید ، بگویید تا از جایی تهیه کنم »
او در پاسخ گفت :« تو نگران این موضوع نباش . من قبلاً اینها را خریده ام و
فعلاً نیازی به آنها نیست . در ضمن با خانواده ام هم صحبت کرده ام .»
من فردای آن روز به اصفهان رفتم . آنها را فروختم و برگشتم . بعدازظهر با
ایشان تماس گرفتم و گفتم که کار انجام شد . او گفت که شب می آید و پول ها
را می گیرد . شهید بابایی شب به منزل ما آمد و از من خواست تا برویم بیرون
و کمی قدم بزنیم . من پول ها را با خود برداشتم و رفتیم بیرون . کمی که از
منزل دور شدیم گفت :وضع مناسب نیست قیمت اجناس بالا رفت و حقوق کارمندان و
کارگران پایین است و درآمدشان با خرجشان نمی خواند و…..
او حدود نیم ساعت صحبت کرد . آنگاه رو به من کرد و گفت:« شما کارمندها
عیالوار هستید . خرجتان زیاد است ومن نمی دانم باید چه کار کنم » بعد از من
پرسید :« این بسته اسکناس ها چقدری است ؟» گفتم: صد تومانی و پنجاه تومانی.
پول ها را از من گرفت و بدون اینکه بشمارد ، بسته پول ها را باز کرد و از
میان آنها یک بسته اسکناس پنجاه تومانی درآورد و به من داد و گفت :«این هم
برای شما و خانواده ات . برو شب عیدی چیزی برایشان بخر.»
ابتدا قبول نکردم . بعد چون دیدم ناراحت شد ، پول را گرفتم و پس از
خداحافظی ، خوشحال به خانه برگشتم .بعدها از یکی از دوستان شنیدم که همان
شب پول ها را بین سربازان متأهل ، که قرار بود فردا برای مرخصی عید نزد زن
و فرزندانشان بروند تقسیم کرده است .(راوی: سید جلیل مسعودیان)
8)عباس نمازش را بسیار با آرامش و خشوع می خواند. در بعضی وقتها که فراغت
بیشتری داشت آیه «ایّاک نعبد و ایّاک نستعین» را هفت بار با چشمانی اشکبار
تکرار می کرد.

به یاد دارم از سن هشت سالگی روزه اش را به طور کامل می گرفت. او به قدری
نسبت به ماه رمضان مقیّد و حساس بود که مسافرتها و مأموریتهایش را به گونه
ای تنظیم می کرد تا کوچکترین لطمه ای به روزه اش وارد نشود. او همیشه نمازش
را در اول وقت می خواند و ما را نیز به نماز اول وقت تشویق می کرد.
فراموش نمی کنم، آخرین بار که به خانه ما آمد، سخنانش دلنشین تر از روزهای
قبل بود. از گفته های او در آن روز یکی این بود که: وقتی اذان صبح می شود،
پس از اینکه وضو گرفتی، به طرف قبله بایست و بگو ای خدا! این دستت را بروی
سر من بگذار و تا صبح فردا برندار.
به شوخی دلیل این کار را از او پرسیدم. او در پاسخ چنین گفت: اگر دست خدا
روی سرمان باشد، شیطان هرگز نمی تواند ما را فریب دهد.
از آن روز تا به حال این گفته عباس بی اختیار در گوش من تکرار می شود.
(راوی: اقدس بابایی)

9)قبل از پیروزی انقلاب در پایگاه اصفهان در سمت فرمانده گردان « F-14» در
یک مانور هوایی به مناسبت روز 24 اسفند شرکت داشت. من به عنوان فرمانده
گردان هماهنگیهای لازم را انجام دادم و در روز مقرر به پرواز درآمدیم.
فرمانده دسته اول من بودم و عباس هم در دسته من پرواز می کرد. باید بگویم
که رژه در حضور شاه برگزار می شد.
از شروع پرواز چند دقیقه ای می گذشت و ما در حال نزدیک شدن به فضای جایگاه
بودیم. آرایش هواپیماها از قبل هماهنگ شده بود و چشمان حاضران و خبرنگاران
در جایگاه در انتظار مانور ما بر فراز جایگاه بودند که ناگهان صدای عباس در
رادیو پیچید او گفت:
ـ من در وضع عادی نیستم. نمی توانم دسته را همراهی کنم.
مضطربانه پرسیدم:
ـ چه مشکلی پیش آمده؟
گفت:
ـ سیستم هیدرولیک هواپیما از کار افتاده است. می خواهم از دسته جدا شوم و
باید به برج مراقبت اعلام وضعیت اضطراری کنم.
من فقط گفتم:
ـ شنیدم تمام.
در این لحظه عباس از دسته جدا شد. مانوری کرد و در جهت مخالف دسته های
پروازی، به سمت باند رفت. آن لحظه آرایش هواپیماها در هم ریخت و باعث در هم
پاشیدن مراسم شد پس از انجام پرواز به پایگاه برگشتیم. یک پرسش ذهن مرا به
خود مشغول کرده بود که با توجه به اینکه سیستم هیدرولیک در جنگنده «F-14»
دوبله است، چرا عباس از سیستم دوم استفاده نکرده است.
فرمانده پایگاه مرا تحت فشار قرار داد که درباره اعلام «وضع اضطراری» عباس
اظهار نظر کنم. من پاسخ دادم که وقتی هواپیما در هوا دچار اشکال یا نقص فنی
می شود، در آن لحظه تصمیم گیرنده خلبان است؛ بنابراین او باید تصمیم بگیرد
که فرود بیاید یا به پرواز خود ادامه دهد. البته این نظر برای خودم قابل
قبول نبود؛ ولی با توجه به علاقه ای که عباس داشتم و تا حدودی از هدف او
آگاه بودم بر روی این موضوع سرپوش گذاشتم. حال اینکه او می توانست با
استفاده از سیستم دوم به راحتی پرواز را تا پایان ادامه دهد. سپس به طور
کتبی و رسماً به مسئولین اعلام کردم که تصمیم بابایی مبنی بر فرود، در آن
لحظه کاملاً منطقی بوده و سرپیچی از فرمان محسوب نمی شود.
چند روز بعد، هنگام خروج از اتاق عملیات، عباس را دیدم. او در حالی که به
من ادای احترام می کرد، نگاهش به نگاه من دوخته شده بود. هیچ نگفت؛ ولی در
عمق چشمانش خواندم که می گفت: «متشکرم».
بعدها حدسم به یقین تبدیل شد و دانستم که عباس در آن روز نمی خواست رژه
انجام شود و در حقیقت عمل او در آن روز یک حرکت انقلابی و پروازش یک پرواز
انقلابی بود. ( راوی: امیر حبیب صادقپور)

10)عباس همیشه علاقه داشت تا گمنام باقی بماند. او از تشویق، شهرت و مقام
سخت گریان بود. شاید اگر کسی با او برخورد می کرد، خیلی زود به این ویژگی
اش پی می برد.
زمانی که عباس فرمانده پایگاه اصفهان بود یک روز نامه ای از ستاد فرماندهی
تهران رسید. در نامه خواسته بودند تا اسامی چند نفر از خلبانان نمونه را
جهت تشویق و اعطای اتومبیل به تهران بفرستیم. در پایان نامه نیز قید شده
بود که « این هدیه از جانب حضرت امام است.» عباس نامه را که دید سکوت کرد و
هیچ نگفت. ما هم اسامی را تهیه کردیم و چون با روحیه او آشنا بودم، با
تردید نام او را جزء اسامی در لیست گذاشتم می دانستم که او اعتراض خواهد
کرد. از آنجا که عباس پیوسته از جایی به جای دیگر می رفت و یا مشغول انجام
پرواز بود. یک هفته طول کشید تا توانستم فهرست اسامی را جهت امضاء به او
عرضه کنم. ایشان با نگاه به لیست و دیدن نام خود قبل از اینکه صحبت من تمام
شود، روی به من کرد و با ناراحتی گفت:
ـ برادر عزیز! این حق دیگران است؛ نه من.
گفتم:
ـ مگر شما بالاترین ساعت پروازی را ندارید؟ مگر شما شبانه روز به پرسنل این
پایگاه خدمت نمی کنید؟ مگر شما… ؟
ولی می دانستم هر چه بگویم فایده ای نخواهد داشت. سکوت کردم و بی آنکه چیزی
بگویم، لیست اسامی را پیش رویش گذاشتم. روی اسم خود خط کشید و نام یکی دیگر
از خلبانان را نوشت و لیست را امضا کرد.
در حالی که اتاق را ترک می کردم. با خود گفتم که ای کاش همه مثل او فکر می
کردیم. (راوی: امیرعلی اصغر جهانبخش)
می برمش حمام
مدتی قبل از شهادتش ، در حال عبور ازخیابان سعدی قزوین بودم که ناگهان عباس
را دیدم . او معلولی را که هر دو پا عاجز بود و توان حرکت نداشت ، بردوش
گرفته بود و برای اینکه شناخته نشود، پارچه ای نازک بر سر کشیده بود . من
او را شناختم و با این گمان که خدای ناکرده برای بستگانش حادثه ای رخ داده
است ، پیش رفتم . سلام کردم و با شگفتی پرسیدم : «چه اتفاقی افتاده عباس ؟
کجا می روی »
او که با دیدن من غافلگیر شده بود ، اندکی ایستاد وگفت: «پیر مرد را برای
استحمام به گرمابه می برم . او کسی را ندارد و مدتی است که به حمام نرفته!»
(راوی: میرزا کرم زمانی)
عباس عشق دوم داشت
شب رفتن به حج ، توی خانه کوچکمان ، آدم های زیادی برای خداحافظی و بدرقه
جمع شده بودند. صد و چند نفری می شدند. عباس صدایم کرد که برویم آن طرف ،
خانه سابقمان . از این خانه جدیدمان ، که قبل از این که خانه ما بشود
موتورخانه پایگاه بود، تا آن یکی راه زیادی نبود . رفتیم آن جا که حرف های
آخر را بزنیم . چیزهایی می خواست که در سفر انجام بدهم . اشک همه پهنای
صورتش را گرفته بود. نمی خواستم لحظه رفتنم ، لحظه جدا شدنمان تلخ شود.
گفت: مواظب سلامتی خودت باش، اگر هم برگشتی دیدی من نیستم ….
این را قبلا هم شنیده بودم . طاقت نیاوردم . گفتم : عباس چه طوری می توانم
دوریت را تحمل کنم ؟ تو چه طور می توانی؟
هنوز اشک های درشتش پای صورتش بودند. گفت: تو عشق دوم منی ، من می خواهمت ،
بعد از خدا. نمی خواهم آن قدر بخواهمت که برایم مثل بت شوی.
ساکت شدم . چه می توانستم بگویم ؟ من در تکاپوی رفتن به سفر و او….؟
گفت: صدیقه ، کسی که عشق خدایی خودش را پیدا کرده باشد باید از همه این ها
دل بکند.(راوی همسر شهید)

15 مرداد سالروز شهادت شهید بابایی

گریستن در سحرگاهانسرهنگ خلیل صراف، یکی از هم رزمان شهید بابایی، در ضمن بیان خاطراتی از ایشان می گوید: “بنده به عنوان مسؤول حفاظت قرارگاهْ رعدْ به نگهبانان دستور داده بودم تا شب ها پس از خاموشی، برای ورود و خروج به قرارگاه ایست شبانه بدهند. یکی از شب ها نگهبانی سراسیمه مرا از خواب بیدار کرد و گفت: در ضلع جنوبی قرارگاه، شخصی هست که فکر می کنم برایش مشکلی پیش آمده. پرسیدم: مگر چه کار می کند؟ گفت: او خودش را روی خاک ها انداخته و پیوسته گریه می کند. من بی درنگ لباس پوشیدم و به همراه آن سرباز به طرف محلی که نشان داده بود، رفتیم. صدا به نظر آشنا بود. نزدیک تر که رفتم، او را شناختم؛ تیمسار بابایی فرمانده قرارگاه بود. آری، او در دلِ شب آن چنان غرق در مناجات و راز و نیاز به درگاه خداوند بود که هیچ توجهی به اطراف خویش نداشت”.

فلسفه لباس سادهیکی از هم رزمان شهید بابایی می گوید: “از زمان دانشجویی، نوع لباس پوشیدن عباس بابایی که همیشه ساده و بی پیرایه بود، برای من شگفتی داشت و همواره در جست و جوی پاسخی مناسب برای آن بودم. سرانجام روزی در این باره از او سؤال کردم. او پس از مکثی کوتاه گفت: انسان باید غرور و خودپسندی های خود را از میان بردارد و نفسش را تنبیه کند و از هر چیزی که او را به رفاه و آسایش مُضر می کشاند و عادت می دهد، پرهیز کند تا نفسش پاک شود. هم چنین تزکیه و سرکوبی هوای نفس، موجب خواهد شد تا انسان برای کارهای سخت تر و بالاتر، آمادگی پیدا کند”.

غذای فرماندهسرهنگ خلیل صرّاف، در خاطره ای زیبا از ایثار و منش اخلاقی شهید بابایی، این چنین نقل می کند:  “زمانی که در قرارگاه رعد بودیم، بنابر ضرورت های پروازی و موقعیت های ویژه جنگی، شهیدبابایی دستور داد تا برای خلبان های شکاری، غذای مخصوص پخته شود؛ ولی خود جناب بابایی با توجه به این که بیشترین پروازهای جنگی را انجام می داد، از غذای مخصوص خلبانان استفاده نمی کرد و همان غذای معمولی را می خورد. ایشان در پاسخ به اعتراض ما در این مورد می گفت: یک فرمانده باید حتما از غذایی که همگان استفاده می کنندْ بخورد، تا آن سربازی که در خط مقدم است، نگوید غذای من با غذای فرمانده ام فرق دارد”.

خصوصیات اخلاقی شهید عباس بابایی به زبان انگلی

تواضع و فروتنیسرهنگ عطایی، یکی از یاران هم رزم شهید بابایی، درباره تواضع و فروتنی او چنین می گوید: “شهید بابایی، مسلمانی بسیار متواضع و بدون تکبر بود. بارها دیده می شد که به کارگران ساده پایگاه، مثل باغبان ها، نظافت چی ها و… کمک می کرد. او در آن زمانی هم که فرمانده پایگاه بود، در روزهای عاشورا و ایام سوگواری، عضو ثابت مراسم عزاداری بود. بابایی با پای برهنه در جلوی صف های عزاداران حسینی حرکت می کرد و به نوحه خوانی و مرثیه سرایی می پرداخت. این رفتار و سیره عملی او، باعث شد که شاگردان بسیار خوبی تربیت و به جامعه نیروهای هوایی کشور تقدیم کند”.

مقام معظم رهبری نیز فروتنی ایشان را مورد ستایش قرار داده اند.

دیده شده توسط نویسنده وبلاگ در کتاب تبلیغ

کلیدواژه ها: اخلاق شهید بابایی تواضع و فروتنی شهید بابایی ویژگی های اخلاقی شهید بابائی

موضوعات: تقویم تاریخ, پایان نامه ها لینک ثابت

ممنون

باسلام
مطلبتان عالی بود.
موفق باشید.
روح شهیدان دفاع مقدس شاد.

آرمان شهدا باید سرلوحه تمامی فعالیت ها باشد، فرهنگ ایثار و شهادت باید در زندگی ما به انحاء مختلف دیده شود و در ضمیر جوانان ما نهادینه شود.
امروز باید با تبعیت از مقام معظم رهبری و تلاش و کوشش از نظام مقدس اسلامی صیانت کنیم و اجازه ندهیم خون شهدا پایمال شود.

سلام
با تشکر از حضور و بازدید تون از وب ما
مطلب با ارزشی بود استفاده کردیم

سلام
سپاس از مطلب شما

با سلام و احترام
ضمن تشکر مطلب شما در منتخب ها درج گردید.
موفق باشید.
————http://farakhan.kowsarblog.ir/h-masume

ممنون و متشکر
خیلی وبلاگ خوبی دارید

فرم در حال بارگذاری …

این بخش تنها می تواند توسط جاوا اسکریپت نمایش داده شود.

فید نظر برای این مطلب



 

درآمد
 

لطفا در ابتدا خودتان را معرفي كرده و از علت گرايشتان به رشته خلباني بفرماييد؟
 

از چه وقت با شهيد بابايي آشنا شديد؟
 

خصوصیات اخلاقی شهید عباس بابایی به زبان انگلی

اين تاثير گذاري ها كه مي فرماييد به چه صورت بوده است؟
 

از اين تصميمات كه مي فرماييد مثالي مي آوريد؟
 

در واقع نظر شما اين است كه شيوه هاي مديريتي ايشان، پيوسته با منش هاي اسلامي همراه بود؟
 

اين نوع كار مشخصا چه خطري داشت؟
 

بيشتر از آشنايي كاريتان با مرحوم شهيد بابايي بگوييد؟
 

راجع به طرح هاي جديدي كه ايشان براي عمليات ها داشتند، بفرماييد.
 

شما كه خودتان دغدغه خاطر اين ماجرا را داشتيد، تاكنون چنين نقصان ها را متذكر شديد يا براي رفع آن پيش قدم شده ايد؟
 

نوع نگاه مرحوم شهيد بابايي به اين نوع مباحث به چه صورت بود، يعني براي اين كه از ظرفيت ها به بهترين وجهش استفاده كند چه نوع راه كارهايي داشت؟
 

الان چه بايد كرد؟
 

به نظر شما چرا تحقق پيدا نمي كند؟
 

بيشتر راجع به اين نوع از تاكتيك هايي كه آن موقع بنياد گذاشته شد بفرماييد، از جمله اين كه پاره اي از دوستان هم رزم شما معتقدند كه از سال 61 به بعد برتري هوايي با عراق بود، اما از سال 64 به بعد اين برتري از جانب ايران شد و محصولش عمليات هاي فاو، والفجر 8 و كربلاي 5 بود كه در واقع با رشادت هاي خلبانان نيروي هوايي از جمله برنامه ريزي هاي منسجمي كه امثال شهيد بابايي داشتند، اتفاق افتاد. كمي از حال و هواي اين سه سال كه چه اتفاقاتي افتاد كه مي گويند برتري هوايي با آن ها بود و بعد آن پيروزي هايي كه ما به دست آورديم بفرماييد؟
 

راجع به عمليات فاو، والفجر 8 و كربلاي 5 بفرماييد.
 

منظورتان اين است كه در عمليات والفجر 8، كربلاي 5 و فاو از اين تاكتيك ها استفاده شده است؟
 

از بخش ديگري از فعاليت ها بگوييد، تا به شهادت شهيد بابايي برسيم. در خلال اين سال ها ايشان چه كارها و ابتكاراتي را به انجام رساند؟
 

اجازه بدهيد كمي درباره اين مسائل هم صحبت كنيم، شما با بزرگواري پاره اي از اين مسائل را نمي گوييد، اما براي اين كه نسل جوان با اين رشادت ها آشنا شوند، كمي بازگو كنيد.
 

در صورت امكان در مورد مختصات آنزمان هم صحبت كنيد، دلير مردي هايي كه شما داشتيد، كه بدون هيچ مبالغه اي بايد گفت آرامشي كه الان خيلي از ما داريم به واسطه اين فعاليت هاست يك مقدار از خودتان بيشتر بگوييد.
كوچك تر از آن هستم كه بخواهم راجع به خودم چيزي بگويم، فقط در مورد فرمايشات شما مي گويم كه در اين دوره زمانه كه صلح و امنيت است، اگر سلحشوري، گذشت، فداكاري و در سنگر بودن را داشته باشيم مي توان گفت كه حيات داريم و زنده هستيم. اگر حالت مقدسي كه آن زمان داشتيم، كم رنگ شود به نظر من گذشته ها را بر باد داديم. من بيشتر سعي مي كنم كه همان وضع را داشته باشم، دركار هم با همان روحيات وارد مي شوم. از ريسك هايي كه مي گرديم به شما نگفتم.
 

از اين ريسك ها بفرماييد.
 

باز هم از اين نوع رشادت ها بگوييد.
 

به سال هاي نزديک شهادت مرحوم بابايي مي رسيم، که به همين ترتيب اوضاع و احوال جنگ، رفت و آمد ها و اين نوع گرفتاري ها وجود داشت در اين برن برهه ها ي خاص ايشان روي چه ويژگي هايي کار مي کردند، نوع مراوداتشان با نيرو در دشوارترين شرايط چه بود؟
 

سوالي هست که عموماً مطرح است و آن اين که از مرحوم بابايي مي خواستند که کمتر پرواز کند، ايشان هم در بلند مدت پذيرفت و بيشتر براي کارهاي شناسايي و مواردي از اين دست پرواز مي کرد. اين که خواست خدا چه بوده به جاي خود، اما يک ديدگاه اين است که اگر شرايط به نحوي بود که او شهيد نمي شد شايد مي شد خيلي بيشتر از وجودشان استفاده کرد شما دردرجه اول اين ماجرا را قبول داريد؟
 

اشکال کجاست؟
 

با اين تفاسير فکر مي کنيد که درواقع چقدر از راهي که مرحوم بابايي پيمود در مملکت ما يا در سطح نيروها پياده شده؟
 

در بين خلبانان شما به سيروس بغدادي مشهوريد، دليل اين نامگذاري را بيشتر برايمان بازگو کنيد.
 

در واقع با اين تفاسير که داشتيد اولين و آخرين حمله را شما داشتنيد، اولين حمله چه بود؟
 



 

عباس بابایی چگنی (۱۳۲۹–۱۳۶۶) سرلشکر خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران شرکت‌کننده در جنگ ایران و عراق و معاون عملیات نیروی هوایی سپاه پاسداران که در جنگ ایران و عراق کشته شد.

وی در خانواده‌ای متوسط و مذهبی در شهر قزوین و در ۱۴ آذر ۱۳۲۹ متولد شد. دوره ابتدایی را در دبستان «دهخدا» و دوره متوسطه را در دبیرستان «نظام وفا» گذراند. پس از گرفتن دیپلم، در سال ۱۳۴۸ در رشتهٔ پزشکی پذیرفته شد، اما به دلیل علاقه به خلبانی، داوطلب تحصیل در رشته خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی برای تکمیل تحصیلاتش در سال ۱۳۴۹ به آمریکا اعزام گشت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، سرپرستی انجمن اسلامی پایگاه هوایی هشتم شکاری اصفهان را بر عهده گرفت. با شروع جنگ ایران و عراق، عباس بابایی به انجام عملیات جنگی هوایی مشغول شد. در سال ۱۳۶۰ ضمن ارتقاء به درجهٔ سرهنگ دومی به عنوان فرمانده «پایگاه هوایی هشتم شکاری اصفهان» منصوب شد.

او در ۹ آذر ۱۳۶۲ به درجه سرهنگ تمامی ارتقاء یافت و به سمت معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی منصوب شد و به تهران عزیمت کرد. وی پس از چهار سال رزم در مقام معاونت عملیات نیروی هوایی، در ۸ اردیبهشت ۱۳۶۶ به درجه «سرتیپی» ارتقاء یافت.

او با دختردایی‌اش «ملیحه حکمت» (متولد ۱۳۳۷) در تاریخ ۴ شهریور ۱۳۵۴ ازدواج کرد و صاحب دختری به نام «سلما» و دو پسر به نام‌های «محمد» و «حسین» شد.[۱][۲]
ملیحه حکمت، در تاریخ ۳ خرداد ۱۳۹۵ در سن ۵۷ سالگی درگذشت.[۳]

خصوصیات اخلاقی شهید عباس بابایی به زبان انگلی

عباس بابایی پس از ۶۰ مأموریت جنگی موفق در صبح روز پانزدهم مرداد سال شصت و شش شمسی مصادف با روز عید قربان همراه با یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ علی محمد نادری) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار صحیح اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای اف–۵ دو کابینه از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمدند و وارد آسمان عراق شدند. بابایی و نادری پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در منطقه عملیاتی سردشت در ۱۵ مرداد ۱۳۶۶ مورد هدف شلیک توپ ضدهوایی شیلکا ۲۳ میلی‌متری پدافند خودی قرارگرفتند[۴] و از ناحیه سر مجروح و بلافاصله کشته‌شد. یکی از راویان مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ دربارهٔ این واقعه نوشته‌است: «به دنبال اصابت گلوله به هواپیمای تیمسار بابایی و اختلالی که در ارتباط هواپیما و پایگاه تبریز به وجود آمد، پایگاه مزبور به رابط هوایی سپاه اعلام کرد که یک فروند هواپیمای خودی در منطقه مرزی سقوط کرد برای کمک به یافتن خلبان و لاشه آن هر چه سریعتر اقدام نمایید. مدت کوتاهی از اعلام این موضوع نگذشته بود که فرد مذکور مجدداً تماس گرفت و در حالی که گریه امانش نمی‌داد گفت: هواپیمای مورد نظر توسط خلبان به زمین نشست، ولی یکی از سرنشینان آن به علت اصابت تیر در داخل کابین کشته‌شده‌است.» راوی در مورد بازتاب کشته‌شدن تیمسار بابایی در جمع برادران سپاه نوشته‌است: «برخی از فرماندهان ارشد سپاه در جلسه‌ای مشغول بررسی عملیات بودند که تلفنی خبر کشته‌شدن تیمسار بابایی به اطلاع رحیم صفوی رسید. با شنیدن این خبر، جلسه تعطیل شد و اشک در چشمان حاضرین به خصوص آنان که آشنایی بیشتری با عباس بابایی داشتند، حلقه زد.» نقل شده که وی چند روز قبل از کشته‌شدن در پاسخ پافشاری‌های بیش از حد دوستانش جهت عزیمت به مراسم حج گفته بود: «تا عید قربان خودم را به شما می‌رسانم.» بابایی در هنگام کشته‌شدن ۳۷ سال داشت.[۵] پیکر وی در گلزار شهدا در جنوب شاهزاده حسین قزوین به خاک سپرده شد.

مجموعه شوق پرواز به کارگردانی یدالله صمدی با بازی شهاب حسینی برای نمایش زندگی‌نامه عباس بابایی ساخته و از شبکه یک سیما پخش گردید.[۶] شهاب حسینی به خواسته ملیحه حکمت در نقش عباس بابایی بازی کرد.[۷]

خلبانان جنگنده اف-۱۴: ایستاده از چپ: اسدالله عادلی – جلیل زندی – غلام هاشم‌پور – عباس بابائی – ایرج سیروس – محمد رستم پور. نشسته از چپ: صدیقیان – احمد مرادی طالبی – اکبر پناهی

عباس بابایی چگنی (۱۳۲۹–۱۳۶۶) سرلشکر خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران شرکت‌کننده در جنگ ایران و عراق و معاون عملیات نیروی هوایی سپاه پاسداران که در جنگ ایران و عراق کشته شد.

وی در خانواده‌ای متوسط و مذهبی در شهر قزوین و در ۱۴ آذر ۱۳۲۹ متولد شد. دوره ابتدایی را در دبستان «دهخدا» و دوره متوسطه را در دبیرستان «نظام وفا» گذراند. پس از گرفتن دیپلم، در سال ۱۳۴۸ در رشتهٔ پزشکی پذیرفته شد، اما به دلیل علاقه به خلبانی، داوطلب تحصیل در رشته خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی برای تکمیل تحصیلاتش در سال ۱۳۴۹ به آمریکا اعزام گشت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، سرپرستی انجمن اسلامی پایگاه هوایی هشتم شکاری اصفهان را بر عهده گرفت. با شروع جنگ ایران و عراق، عباس بابایی به انجام عملیات جنگی هوایی مشغول شد. در سال ۱۳۶۰ ضمن ارتقاء به درجهٔ سرهنگ دومی به عنوان فرمانده «پایگاه هوایی هشتم شکاری اصفهان» منصوب شد.

او در ۹ آذر ۱۳۶۲ به درجه سرهنگ تمامی ارتقاء یافت و به سمت معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی منصوب شد و به تهران عزیمت کرد. وی پس از چهار سال رزم در مقام معاونت عملیات نیروی هوایی، در ۸ اردیبهشت ۱۳۶۶ به درجه «سرتیپی» ارتقاء یافت.

او با دختردایی‌اش «ملیحه حکمت» (متولد ۱۳۳۷) در تاریخ ۴ شهریور ۱۳۵۴ ازدواج کرد و صاحب دختری به نام «سلما» و دو پسر به نام‌های «محمد» و «حسین» شد.[۱][۲]
ملیحه حکمت، در تاریخ ۳ خرداد ۱۳۹۵ در سن ۵۷ سالگی درگذشت.[۳]

خصوصیات اخلاقی شهید عباس بابایی به زبان انگلی

عباس بابایی پس از ۶۰ مأموریت جنگی موفق در صبح روز پانزدهم مرداد سال شصت و شش شمسی مصادف با روز عید قربان همراه با یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ علی محمد نادری) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار صحیح اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای اف–۵ دو کابینه از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمدند و وارد آسمان عراق شدند. بابایی و نادری پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در منطقه عملیاتی سردشت در ۱۵ مرداد ۱۳۶۶ مورد هدف شلیک توپ ضدهوایی شیلکا ۲۳ میلی‌متری پدافند خودی قرارگرفتند[۴] و از ناحیه سر مجروح و بلافاصله کشته‌شد. یکی از راویان مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ دربارهٔ این واقعه نوشته‌است: «به دنبال اصابت گلوله به هواپیمای تیمسار بابایی و اختلالی که در ارتباط هواپیما و پایگاه تبریز به وجود آمد، پایگاه مزبور به رابط هوایی سپاه اعلام کرد که یک فروند هواپیمای خودی در منطقه مرزی سقوط کرد برای کمک به یافتن خلبان و لاشه آن هر چه سریعتر اقدام نمایید. مدت کوتاهی از اعلام این موضوع نگذشته بود که فرد مذکور مجدداً تماس گرفت و در حالی که گریه امانش نمی‌داد گفت: هواپیمای مورد نظر توسط خلبان به زمین نشست، ولی یکی از سرنشینان آن به علت اصابت تیر در داخل کابین کشته‌شده‌است.» راوی در مورد بازتاب کشته‌شدن تیمسار بابایی در جمع برادران سپاه نوشته‌است: «برخی از فرماندهان ارشد سپاه در جلسه‌ای مشغول بررسی عملیات بودند که تلفنی خبر کشته‌شدن تیمسار بابایی به اطلاع رحیم صفوی رسید. با شنیدن این خبر، جلسه تعطیل شد و اشک در چشمان حاضرین به خصوص آنان که آشنایی بیشتری با عباس بابایی داشتند، حلقه زد.» نقل شده که وی چند روز قبل از کشته‌شدن در پاسخ پافشاری‌های بیش از حد دوستانش جهت عزیمت به مراسم حج گفته بود: «تا عید قربان خودم را به شما می‌رسانم.» بابایی در هنگام کشته‌شدن ۳۷ سال داشت.[۵] پیکر وی در گلزار شهدا در جنوب شاهزاده حسین قزوین به خاک سپرده شد.

مجموعه شوق پرواز به کارگردانی یدالله صمدی با بازی شهاب حسینی برای نمایش زندگی‌نامه عباس بابایی ساخته و از شبکه یک سیما پخش گردید.[۶] شهاب حسینی به خواسته ملیحه حکمت در نقش عباس بابایی بازی کرد.[۷]

خلبانان جنگنده اف-۱۴: ایستاده از چپ: اسدالله عادلی – جلیل زندی – غلام هاشم‌پور – عباس بابائی – ایرج سیروس – محمد رستم پور. نشسته از چپ: صدیقیان – احمد مرادی طالبی – اکبر پناهی

عباس بابایی چگنی (۱۳۲۹–۱۳۶۶) سرلشکر خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران شرکت‌کننده در جنگ ایران و عراق و معاون عملیات نیروی هوایی سپاه پاسداران که در جنگ ایران و عراق کشته شد.

وی در خانواده‌ای متوسط و مذهبی در شهر قزوین و در ۱۴ آذر ۱۳۲۹ متولد شد. دوره ابتدایی را در دبستان «دهخدا» و دوره متوسطه را در دبیرستان «نظام وفا» گذراند. پس از گرفتن دیپلم، در سال ۱۳۴۸ در رشتهٔ پزشکی پذیرفته شد، اما به دلیل علاقه به خلبانی، داوطلب تحصیل در رشته خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی برای تکمیل تحصیلاتش در سال ۱۳۴۹ به آمریکا اعزام گشت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، سرپرستی انجمن اسلامی پایگاه هوایی هشتم شکاری اصفهان را بر عهده گرفت. با شروع جنگ ایران و عراق، عباس بابایی به انجام عملیات جنگی هوایی مشغول شد. در سال ۱۳۶۰ ضمن ارتقاء به درجهٔ سرهنگ دومی به عنوان فرمانده «پایگاه هوایی هشتم شکاری اصفهان» منصوب شد.

او در ۹ آذر ۱۳۶۲ به درجه سرهنگ تمامی ارتقاء یافت و به سمت معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی منصوب شد و به تهران عزیمت کرد. وی پس از چهار سال رزم در مقام معاونت عملیات نیروی هوایی، در ۸ اردیبهشت ۱۳۶۶ به درجه «سرتیپی» ارتقاء یافت.

او با دختردایی‌اش «ملیحه حکمت» (متولد ۱۳۳۷) در تاریخ ۴ شهریور ۱۳۵۴ ازدواج کرد و صاحب دختری به نام «سلما» و دو پسر به نام‌های «محمد» و «حسین» شد.[۱][۲]
ملیحه حکمت، در تاریخ ۳ خرداد ۱۳۹۵ در سن ۵۷ سالگی درگذشت.[۳]

خصوصیات اخلاقی شهید عباس بابایی به زبان انگلی

عباس بابایی پس از ۶۰ مأموریت جنگی موفق در صبح روز پانزدهم مرداد سال شصت و شش شمسی مصادف با روز عید قربان همراه با یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ علی محمد نادری) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار صحیح اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای اف–۵ دو کابینه از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمدند و وارد آسمان عراق شدند. بابایی و نادری پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در منطقه عملیاتی سردشت در ۱۵ مرداد ۱۳۶۶ مورد هدف شلیک توپ ضدهوایی شیلکا ۲۳ میلی‌متری پدافند خودی قرارگرفتند[۴] و از ناحیه سر مجروح و بلافاصله کشته‌شد. یکی از راویان مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ دربارهٔ این واقعه نوشته‌است: «به دنبال اصابت گلوله به هواپیمای تیمسار بابایی و اختلالی که در ارتباط هواپیما و پایگاه تبریز به وجود آمد، پایگاه مزبور به رابط هوایی سپاه اعلام کرد که یک فروند هواپیمای خودی در منطقه مرزی سقوط کرد برای کمک به یافتن خلبان و لاشه آن هر چه سریعتر اقدام نمایید. مدت کوتاهی از اعلام این موضوع نگذشته بود که فرد مذکور مجدداً تماس گرفت و در حالی که گریه امانش نمی‌داد گفت: هواپیمای مورد نظر توسط خلبان به زمین نشست، ولی یکی از سرنشینان آن به علت اصابت تیر در داخل کابین کشته‌شده‌است.» راوی در مورد بازتاب کشته‌شدن تیمسار بابایی در جمع برادران سپاه نوشته‌است: «برخی از فرماندهان ارشد سپاه در جلسه‌ای مشغول بررسی عملیات بودند که تلفنی خبر کشته‌شدن تیمسار بابایی به اطلاع رحیم صفوی رسید. با شنیدن این خبر، جلسه تعطیل شد و اشک در چشمان حاضرین به خصوص آنان که آشنایی بیشتری با عباس بابایی داشتند، حلقه زد.» نقل شده که وی چند روز قبل از کشته‌شدن در پاسخ پافشاری‌های بیش از حد دوستانش جهت عزیمت به مراسم حج گفته بود: «تا عید قربان خودم را به شما می‌رسانم.» بابایی در هنگام کشته‌شدن ۳۷ سال داشت.[۵] پیکر وی در گلزار شهدا در جنوب شاهزاده حسین قزوین به خاک سپرده شد.

مجموعه شوق پرواز به کارگردانی یدالله صمدی با بازی شهاب حسینی برای نمایش زندگی‌نامه عباس بابایی ساخته و از شبکه یک سیما پخش گردید.[۶] شهاب حسینی به خواسته ملیحه حکمت در نقش عباس بابایی بازی کرد.[۷]

خلبانان جنگنده اف-۱۴: ایستاده از چپ: اسدالله عادلی – جلیل زندی – غلام هاشم‌پور – عباس بابائی – ایرج سیروس – محمد رستم پور. نشسته از چپ: صدیقیان – احمد مرادی طالبی – اکبر پناهی

عباس بابایی چگنی (۱۳۲۹–۱۳۶۶) سرلشکر خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران شرکت‌کننده در جنگ ایران و عراق و معاون عملیات نیروی هوایی سپاه پاسداران که در جنگ ایران و عراق کشته شد.

وی در خانواده‌ای متوسط و مذهبی در شهر قزوین و در ۱۴ آذر ۱۳۲۹ متولد شد. دوره ابتدایی را در دبستان «دهخدا» و دوره متوسطه را در دبیرستان «نظام وفا» گذراند. پس از گرفتن دیپلم، در سال ۱۳۴۸ در رشتهٔ پزشکی پذیرفته شد، اما به دلیل علاقه به خلبانی، داوطلب تحصیل در رشته خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی برای تکمیل تحصیلاتش در سال ۱۳۴۹ به آمریکا اعزام گشت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، سرپرستی انجمن اسلامی پایگاه هوایی هشتم شکاری اصفهان را بر عهده گرفت. با شروع جنگ ایران و عراق، عباس بابایی به انجام عملیات جنگی هوایی مشغول شد. در سال ۱۳۶۰ ضمن ارتقاء به درجهٔ سرهنگ دومی به عنوان فرمانده «پایگاه هوایی هشتم شکاری اصفهان» منصوب شد.

او در ۹ آذر ۱۳۶۲ به درجه سرهنگ تمامی ارتقاء یافت و به سمت معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی منصوب شد و به تهران عزیمت کرد. وی پس از چهار سال رزم در مقام معاونت عملیات نیروی هوایی، در ۸ اردیبهشت ۱۳۶۶ به درجه «سرتیپی» ارتقاء یافت.

او با دختردایی‌اش «ملیحه حکمت» (متولد ۱۳۳۷) در تاریخ ۴ شهریور ۱۳۵۴ ازدواج کرد و صاحب دختری به نام «سلما» و دو پسر به نام‌های «محمد» و «حسین» شد.[۱][۲]
ملیحه حکمت، در تاریخ ۳ خرداد ۱۳۹۵ در سن ۵۷ سالگی درگذشت.[۳]

خصوصیات اخلاقی شهید عباس بابایی به زبان انگلی

عباس بابایی پس از ۶۰ مأموریت جنگی موفق در صبح روز پانزدهم مرداد سال شصت و شش شمسی مصادف با روز عید قربان همراه با یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ علی محمد نادری) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار صحیح اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای اف–۵ دو کابینه از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمدند و وارد آسمان عراق شدند. بابایی و نادری پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در منطقه عملیاتی سردشت در ۱۵ مرداد ۱۳۶۶ مورد هدف شلیک توپ ضدهوایی شیلکا ۲۳ میلی‌متری پدافند خودی قرارگرفتند[۴] و از ناحیه سر مجروح و بلافاصله کشته‌شد. یکی از راویان مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ دربارهٔ این واقعه نوشته‌است: «به دنبال اصابت گلوله به هواپیمای تیمسار بابایی و اختلالی که در ارتباط هواپیما و پایگاه تبریز به وجود آمد، پایگاه مزبور به رابط هوایی سپاه اعلام کرد که یک فروند هواپیمای خودی در منطقه مرزی سقوط کرد برای کمک به یافتن خلبان و لاشه آن هر چه سریعتر اقدام نمایید. مدت کوتاهی از اعلام این موضوع نگذشته بود که فرد مذکور مجدداً تماس گرفت و در حالی که گریه امانش نمی‌داد گفت: هواپیمای مورد نظر توسط خلبان به زمین نشست، ولی یکی از سرنشینان آن به علت اصابت تیر در داخل کابین کشته‌شده‌است.» راوی در مورد بازتاب کشته‌شدن تیمسار بابایی در جمع برادران سپاه نوشته‌است: «برخی از فرماندهان ارشد سپاه در جلسه‌ای مشغول بررسی عملیات بودند که تلفنی خبر کشته‌شدن تیمسار بابایی به اطلاع رحیم صفوی رسید. با شنیدن این خبر، جلسه تعطیل شد و اشک در چشمان حاضرین به خصوص آنان که آشنایی بیشتری با عباس بابایی داشتند، حلقه زد.» نقل شده که وی چند روز قبل از کشته‌شدن در پاسخ پافشاری‌های بیش از حد دوستانش جهت عزیمت به مراسم حج گفته بود: «تا عید قربان خودم را به شما می‌رسانم.» بابایی در هنگام کشته‌شدن ۳۷ سال داشت.[۵] پیکر وی در گلزار شهدا در جنوب شاهزاده حسین قزوین به خاک سپرده شد.

مجموعه شوق پرواز به کارگردانی یدالله صمدی با بازی شهاب حسینی برای نمایش زندگی‌نامه عباس بابایی ساخته و از شبکه یک سیما پخش گردید.[۶] شهاب حسینی به خواسته ملیحه حکمت در نقش عباس بابایی بازی کرد.[۷]

خلبانان جنگنده اف-۱۴: ایستاده از چپ: اسدالله عادلی – جلیل زندی – غلام هاشم‌پور – عباس بابائی – ایرج سیروس – محمد رستم پور. نشسته از چپ: صدیقیان – احمد مرادی طالبی – اکبر پناهی

به گزارش باشگاه خبری فارس «توانا»، کتاب «پروازی برفراز خیال» به قلم حسین فصاحت تدوین و توسط میرمحمد ابراهیم ترجمه شده است.

در این کتاب مطالبی همچون بیان کوتاهی از زندگینامه شهید، خاطرات، منش و خصوصیات اخلاقی، عزت نفس، ارتباط با اشخاص مختلف، تقوا، توسل به امامان معصوم، ساده زیستی، ازدواج، ماجرای پدر شدن، زندگی روزمره، همنشینی با مردم، ایثار و فداکاری در میدان نبرد، شرح پرواز با هواپیمای اف 14، رهبری کارآمد و سؤالات ژنرال آمریکایی از شهید «عباس بابایی» به رشته تحریر درآمده است.

کتاب «پروازی برفراز خیال» در 92 صفحه با تیراژ یک هزار نسخه به زبان انگلیسی به تازگی توسط نشر شاهد به چاپ رسیده است.

انتهای پیام/

   نوشته شده توسط: پاک روح    

از كوچكی دارای روحی بزرگ و ایده های والائی بود مهربانی و بخشندگی زیادی داشت بطوریكه هر چه داشت درمیان دوستانش تقسیم می نمود و این خصوصیات دربزرگی به ابعاد بیشتری نسبت به خانواده و دوستان نمایانگر شده بود نسبت به خانواده بسیار متواضع بود هیچ گاه ازجاده ادب و نزاكت خارج نمی شد.

بفكرپیشرفت وتعالی خانواده خود بودكم حرف ومتفكربود و هرحرف وموضوعی را به معنای واقعی خودقبول میكرد.

خصوصیات اخلاقی شهید عباس بابایی به زبان انگلی

پاک روح

(9)

در سالروز شهادت تیمسار عباس بابایی، زندگی ایشان
را به روایت نزدیکان و همرزمان شهید در نوید شاهد مرور می کنیم:

برای ساخت حمام روستایی ها گل لگد می کرد

شهید بابایی زمانی که با هواپیما پرواز می کرد، در
حین عملیات و آموزش هوایی، از آن بالا روستاهای دورافتاده را در میان شیارها و دره
ها شناسایی و موقعیت جغرافیایی این روستاها را ثبت می کرد. آن گاه پس از اتمام
ماموریت، وقتی که در پایگاه استقرار می یافت، به مشاین قدیمی که داشت سوار می شدیم
و مقداری غذا، آذوقه و وسایل زندگی مانند قند و چایی برای روستایی ها بر می داشتیم
و از میان کوه ها و دره ها با چه مشکلاتی رد می شدیم تا برسیم به روستایی که از
روی هوا شناسایی کرده بود.

می رفتیم آنجا و مردم روستاها من را با لباس روحانی
و شهد را با لباس خلبانی می دیدند. این در صورتی بود که شاید آنها سال به سال با
هیچ فرد روحانی و غریبه ای برخورد نمی کردند. خیلی برای روستایی ها جالب بود و
شهید بابایی بعد از این که وسایلی را که آورده بودیم به روستایی ها می داد، از
آنها می پرسید که چه امکاناتی کم دارند. مثلا روستایی ها می گفتند حمام نداریم و
ایشان با پول خودش شروع می کرد برای آن ها حمام می ساخت و من به چشم خودم می دیدم
که بابایی برای ساختم حمام با پای خودش گل لگدمال می کرد، حمام را می ساخت و برای
برق آن، به علت این که روستا برق نداشت از پول شخصی خود موتور برق سیار می خرید و
روشنایی آن ها را تامین می کرد که این پروژه حدود دو ماه طول می کشید. راوی: حجت
الاسلام و المسلمین محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر مقام معظم رهبری)

خصوصیات اخلاقی شهید عباس بابایی به زبان انگلی

سعی می کرد ناشناخته بماند

ظهر یک روز شهید بابایی آمد قرارگاه تا به اتفاق هم
برای نماز جماعت به مسجد قرارگاه برویم. ایشان موی سر خود را چون سربازان تراشیده
و لباسی خاکی بسیجی پوشیده بود. وقتی وارد مسجد شدیم به ایشان اصرار کردم به صف
اول نماز برویم ولی ایشان قبول نکرد و در همان میان ماندیم، چرا که ایشان سعی می
کرد ناشناخته بماند.

در نماز حالات خاصی داشت مخصوصا در قنوت. در برگشت
از نماز رفتیم برای نهار. اتفاقا نهار آن روز کنسرو بود و سفر ساده ای پهن کرده بودند.
ایشان صبر کرد و آخر از همه شروع به غذا خوردن
کرد. وی آنچنان رفتار می کرد که کسی پی نمی برد که با فرمانده عملیات نیروی
هوایی ارتش، عباس بابایی روبه روست. بیشتر وانمود می کرد که یک بسیجی است. (راوی: سرلشگر
رحیم صفوی)

دستگیری نیازمندان

نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما می
آمد. وقتی هم که به خانه ما می آمد، مستقیم به زیرزمین می رفت تا ببیند ما چی
داریم و چی نداریم. وقتی گونی برنج و یا حلب روغن را می دید، می گفت: «مادر! اینها
چیه که اینجا انبار کردید؟! … خیلی ها نان خالی هم ندارند بخورند، آن وقت شما
…» خلاصه هرچی که بود جمع می کرد و می ریخت توی ماشین و با خودش می برد به
نیازمندان می داد.

یادم هست وقتی هفتم عباس رسید، در دلم آشوبی به پا
شد. از بعد هفتم، هر روز صبح 100 تومان می دادم و با تاکسی می رفتم مزار شهدا و تا
ظهر که پدرش از سر کار بر می گشت، سر مزار می نشستم و با او حرف می زدم. گاهی داد
می زدم و گاهی هم جیغ می کشیدم؛ خلاصه اشک و گریه خورد و خوراکم شده بود. (راوی:
مادر شهید بابایی)

مغز متفکر نیروی هوایی بود

وقتی عراقی ها حمله می کردند تا کشتی های ما را
بزنند، همیشه در صفحه رادار، یک فروند بیشتر دیده نمی شود. علی الخصوص هواپیماهای
میراژ از این قابلیت استفاده می کردند. ما طی تجربیات پی بردیم که احتمالا این ها
با 2 فروند هواپیما حمله می کنند ولی ما یکی از آنها را در صفحه رادار می بینیم و
آنها از نقاط کور رادار استفاده می کنند و این جوری به ما خودی نشان می دادند.
شهید بابایی نظریات ما را در مورد حمله میراژها و حقایق مطرح شده گوش می کردند و
دلایل ما را می پرسیدند و خوشان به سایت رادار مراجعه می کردند و از نزدیک نیز
مسائل را بررسی می کردند.

حضور ایشان در صحنه موجب این شد که با دلایل و
فرضیات قبلی دست رادار و حربه ای که عراقی ها داشتند برای ما رو بشود. (راوی:
سرتیپ خلبان سیاوش مشیری، همرزم شهید)

هر چهارتای تان را به خدا می سپارم

3 ماه قبل از شهادت عباس بود که یک روز داخل ماشین
نشسته بودم و می رفتیم. یک لحظه به من احساس عجیبی دست داد و یک جورهایی از این که
در خانواده ما کسی تا به حال شهید نشده است، احساس شرمندگی کردم و بلافاصله این
احساس را برای عباس به زبان آوردم و گفتم: «عباس چرا من، مثل سایر خانواده ها در
شهادت ها سهیم و شریک نباشم؟» عباس که گوش هایش را تیز کرده بود، گفت: «خب ادامه
بده؛ بقیه اش را بگو و این که دیگر چه احساسی داری!» و این در حالی بود که من اصلا
متوجه نبودم که چه می گویم.

عباس یک لحظه فرمان را رها کرد و دستانش را به سوی
آسمان بلند کرد و در حالی که می خندید، گفت: «خدای! شکر. سپاسگزارم که چنین حالتی
را در قلب همسرم انداختی.» عباس که دعا کرد، قلبم ریخت و پیش خود گفتم: «خدایا! من
چی گفتم و چرا این حرف را زدم؟!» اما دیگر کار از کار گذشته بود و یک لحظه احساس
کردم عباس را از دست داده ام. عباس هم رو به من کرد و گفت: «خیالم راحت شد. دیگر
احساس می کنم که تو مرد شده ای و از این لحظه، فرزندانم را به تو می سپارم و هر
چهارتای تا را به خدا!»

(راوی: صدیقه حکمت، همسر شهید)

عباس خود را طعمه قرار می‌داد

خاطرات رشادت‌های شهید عباس بابایی هیچگاه از ذهن و
ضمیر یاران او پاک نخواهد شد. هنوز هم ابتکارات او در کلاس‌های مختلف نیروی هوایی
تدریس می‌شود.

در یکی از ماموریت‌های جنگی به همراه عباس بر فراز
خلیج فارس در حال پرواز بودیم. آن روز قرار بود که کاروان بزرگی از کشتی‌های نفتکش
و تجاری را تا آب‌های بین‌المللی اسکورت کنیم. براساس اطلاعات رسیده، دشمن تصمیم
داشت تا به کاروان حمله کند. به همین خاطر موقعیت بسیار حساس و خطرناک بود. با
طرحی که عباس ارائه کرده بود قرار شد تا 10 فروند شکاری اف 14، دو فروند، دو
فروند، پوشش سنگین هوایی منطقه خلیج فارس را تامین کنند تا از این طریق کشتی‌ها از
حملات دشمن در امان بمانند. من و عباس کنار هم پرواز می‌کردیم.

از روی صفحه رادار هواپیما دیدم که آن دو جنگنده
عراقی دور زدند. عباس هم موضوع را دریافت کرده بود. من و عباس هر دو از کابین یکدیگر
را می‌دیدیم. با دست به او اشاره کردم که چه باید کرد؟

عباس به من پیام داد: من به عنوان طعمه جلو می‌روم
و هواپیماهای دشمن را به دنبال خودم می‌آورم. سپس با یک حرکت سریع از من دور شد.
او با مانورهایی که انجام می‌داد هواپیماهای دشمن را متوجه خود می‌کرد و آنها را
به دنبال خود کشاند. روی صفحه رادار دیدم که هواپیمای عباس در تیررس کامل دشمن
قرار گرفته است. پس از چند لحظه با چشم هواپیمای دشمن را دیدم. ناگهان عباس مانوری
کرد و با یک چرخش بسیار خطرناک، مسیر خود را تغییر داد و ارتفاع را کم کرد. در این
لحظه موشک من با هواپیمای دشمن برخورد کرد.

در این لحظه عباس فریاد زد: الله اکبر، الله اکبر

از شنیدن صدای او خوشحال شدم و گفتم: عباس می‌دانی
چه کردی؟ عباس گفت: من کاری نکردم خدا کرد. (راوی: سرهنگ خلبان فضل الله جاوید
نیا)

دلداده خدمت به خلق بود

آشنایی من با مرحوم شهید عباس بابایی به زمانی
بازمی‌گردد که من در پایگاه اصفهان به عنوان مسئول بخش برق مشغول به خدمت بودم. در
آن ایام بابایی همواره به دنبال این بود که راهی برای خدمت به مردم بیابد. همیشه
در پی سرکشی به روستاهای اطراف بود تا با مشکلات مردم آشنا شود و خدمتی انجام دهد.
در یکی از این رفت‌وآمدها، به روستایی رفتیم که هیچگونه امکانات بهداشتی نداشت.
بابایی از مردم آن روستا نیازهایشان را پرسید و در فاصله‌ای کم و با هزینه شخصی
دست به کار ساختن حمامی برایشان شد. همچنین برق را نیز برایشان فراهم ساخت. (راوی:
محمد حسین صادق زاده)

ایشان یکی از نزدیکان شهید بابایی بوده است. وی
زمانی که در پایگاه هشتم شکاری اصفهان بود، ابتدا کار فنی داشت و رفته رفته با
شهید بابایی انس و الفت بیشتری گرفت تا اینکه مسئولیت دفتر ایشان را در پایگاه
برعهده داشت.

تمام وجود خود را وقف جبهه کرد

آشنایی من با شهید بابایی از سال 1360 آغاز شد که
معاونت استانداری اصفهان را داشتم و ایشان هم فرمانده اژدر شکاری بود. او روحیه
عجیبی داشت و به نظرم تمام مدیران ارشد آن موقع جذب این مرد شده بودند. یکی از
زیباترین یادگارهایی که از شهید بابایی دارم و هنوز هم برایم عجیب است، اینکه او
تمام وجود خود را وقف جبهه می‌کرد و چقدر راحت، از فضای کعبه و طواف کردن و عرفات
و منا و کنار قبر پیغمبر بودن و تمام این زیبایی‌ها گذشت و همه اینها را فدای
زیبایی دیگری کرد که برایش اصل بود و دیدیم که خدا هم چه زیبا شهادت را نصیب ایشان
کرد. (راوی: حسین رضایی، رئیس پیشین سازمان حج و زیارت درباره شهید بابایی)

خصوصیات اخلاقی شهید عباس بابایی به زبان انگلی

خلبان شدن ما از عنایات خدا بود

منش شهید بابایی در هنگام تحصیل در آمریکا، به نحوی
بود که سبب شد بسیاری از اساتید وی از نوع برخورد او تعجب کنند. چراکه او در عین
جوانی خود را از تمام تعلقات مادی غرب دور نگه داشته بود.

شهید بابایی در سال 1349 برای گذراندن دوره خلبانی
به آمریکا رفت. طبق مقررات دانشکده می‌بایست هر دانشجوی تازه وارد به مدت دو ماه
با یکی از دانشجویان آمریکایی هم اتاق می‌شد. در ظاهر هدف از این برنامه را پیشرفت
دانشجویان در روند فراگیری زبان انگلیسی عنوان می‌کردند؛ ولی واقعیت چیز دیگری
بود. چون عباس در همان شرایط نه تنها واجبات دینی خود را انجام می‌داد بلکه از بی‌بندوباری
موجود در جامعه غرب پرهیز می‌کرد. هم اتاقی او از ویژگی‌ها و روحیات عباس می‌نویسد
بابایی فردی منزوی در برخوردها و نسبت به آداب و هنجارهای اجتماعی بی‌تفاوت است و
از نوع رفتارش پیداست که او نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی است و شدیدا به
آداب و سنت ایرانی پایبند می‌باشد. همچنین گفته بود که او به گوشه‌ای می‌رود و با
خودش حرف می‌زند که منظور او، نماز و دعا خواندن عباس بوده است. گزارش‌های آن
آمریکایی بعدها باعث شد تا گواهینامه خلبانی به او اعطا نشود و این درحالی بود که
او بهترین نمرات را در رده پروازی به دست آورده بود.

روزی در منزل یکی از دوستان راجع به چگونگی گذراندن
خلبانی‌اش از او سوال کردم. او در پاسخ گفت: خلبان شدن ما هم از عنایات خداوند
بود. (راوی: سرهنگ ولی الله کلاتی)

می‌پنداشتم دلال ماشین است

مردمداری شهید بابایی یکی از مهمترین مولفه‌های
شخصیت آن بزرگوار بود. روحیه بخشایش‌گر او سبب می‌شد همگان به گردش جمع شوند و این
عاملی برای نزدیکی وی با دیگران بود.

روزی من و شهید بابایی درباره مسائل روز ازجمله
مشکل رفت و آمد و نداشتن ماشین، حرف می‌زدیم. آن روزها برای رفت و آمد به شهر که
تا پایگاه فاصله زیادی داشت، باید از اتوبوس‌های شرکت واحد استفاده می‌کردم. تمام
دارایی من با داشتن چند سر عائله، 15 هزار تومان بود که این مبلغ برای خرید ماشین
پول کمی بود.

روی شهید بابایی به من گفت: اقای قلهکی شنیده‌ام که
تصمیم داری ماشین بخری. گفتم: جناب سروان، با این حقوق و داشتن چند سر عائله فکر
خریدن ماشین، رویایی بیش نیست. گفت: خدا بزرگ است مشکل حل می‌شود. آنگاه رو به من
کرد و گفت: شما ماشینی که می‌پسندید را پیدا کنید بقیه اش با من.

البته من گفته‌های او را در حد یک تعارف می‌پنداشتم
و جدی نگرفتم. تا اینکه پس از یک هفته، یک روز بعدازظهر زنگ خانه به صدا درآمد. در را که باز کردم
سروان بابایی پشت در بود. گفت: آقای قلهکی بیا ببین این ماشین را می‌پسندی؟

یک دستگاه ماشین 504 بود که خیلی گران بود. هفته
بعد او با یک پیکان صفر یکی از دوستانش و با قیمت 42 هزار تومان آمد. به من گفت
فکر پولش را نکن. 10 هزار تومان از من گرفت و گفت فردا بیا محضر.

شب در خانه نشسته بودم فکر می‌کردم نکند او دلال
ماشین است. درحالی که بقیه پول ماشین را او پرداخت کرده بود. (راوی: ستوان قلهکی)

خصوصیات اخلاقی شهید عباس بابایی به زبان انگلی
خصوصیات اخلاقی شهید عباس بابایی به زبان انگلی
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *