معنی کلمه سرنگون سار

خواص دارویی و گیاهی

معنی کلمه سرنگون سار
معنی کلمه سرنگون سار

Copy Right By 2016 – 1395

1- باژگونه، سرازير، معكوس، معلق، نگونسار، وارو، واژگون
 2- قلع وقمع، منتكس، منقرض

سرنگون . [ س َ ن ِ ] (ص مرکب ) نگون سر. واژگون . (آنندراج ). واژون افتاده . سرازیر : سراسر همه دشت

سربه‌پایین؛ سربه‌زیر؛ سرازیر، واژگون؛ وارو.

واژگون .

سر به پايين واژگون نگونسر نگونسار .

معنی کلمه سرنگون سار

1- واژگون شدن
 2- فرو ريختن، از بين رفتن، نابودشدن
 3- ساقط شدن، برافتادن، ور افتادن

1- ساقط كردن، برانداختن، منقرض كردن
 2- نابود كردن، از بين بردن، مضمحل كردن
 3- واژگون كردن، نگون سار كردن

شما واژه‌ای در دفتر واژه ثبت نکرده‌اید.

ترتیب بر اساس:

برای رفع محدودیت کاربر ویژه شویدبا حذف کوکی‌، لیست لغات از بین خواهد رفت.

واژه: نگونسار

نقش دستوری: اسم

معنی کلمه سرنگون سار

آواشناسی: negunsAr

الگوی تکیه: WWS

شمارگان هجا: ۳

وسائد را بخوانید.وسایط را بخوانید.وسایل را بخوانید.

این ویژگی تنها برای کاربران ویژه فعال است.

متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی می‌کنیم و به زودی حل خواهیم کرد.


نگونسار. [ ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) وارونه . معکوس . سرته . نگوسار. نگون . پشت رو : دریده درفش و نگونسار کوس چو لاله کفن ، روی چون سندروس .

فردوسی .

فردوسی .

فردوسی .

ناصرخسرو.

ناصرخسرو.

ناصرخسرو.

خاقانی .

ناصرخسرو.

فردوسی .

ناصرخسرو.

ناصرخسرو.

منوچهری .

سوزنی .

نظامی .

فردوسی .

فردوسی .

منوچهری .

ناصرخسرو.

مولوی .

سعدی .

فردوسی .

فردوسی .

ناصرخسرو.

فرخی .

فرخی .

فرخی .

معنی کلمه سرنگون سار

ناصرخسرو.

سوزنی .

(ویس و رامین ).

مسعودسعد.

فردوسی .

فردوسی .

فردوسی .

ناصرخسرو.

عطار.

سعدی .

شما واژه‌ای در دفتر واژه ثبت نکرده‌اید.

ترتیب بر اساس:

برای رفع محدودیت کاربر ویژه شویدبا حذف کوکی‌، لیست لغات از بین خواهد رفت.

واژه: نگونسار کردن

طاس باز را بخوانید.طاس بازی را بخوانید.طاس بین را بخوانید.معنی کلمه سرنگون سار

این ویژگی تنها برای کاربران ویژه فعال است.

متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی می‌کنیم و به زودی حل خواهیم کرد.


نگونسار کردن . [ ن ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) وارونه آویختن . آویزان کردن : بریده سرش را نگونسار کردتنش را به خون غرقه بر دار کرد.

فردوسی .

فردوسی .

فردوسی .

فردوسی .

ناصرخسرو.

امیرخسرو.

فردوسی .

فردوسی .

سلمان (از آنندراج ).

فردوسی .

(اِ) سر (برهان) (جهانگيري) (شعوري) (انجمن آرا) (آنندراج) که به عربي رأس گويند (برهان) به اين معني در ترکيبات زير آمده است: آسيمه سار، سرآسيمه آسيمه سر سيمه سار : من از بهر آن بچه آسيمه سار همي گردم اندر جهان سوگوار شمسي (يوسف و زليخا) – اژدهاسار؛ که سري مثل اژدها دارد : نگه کرد شاه آن يلي يال و برز بکف کوه کوب اژدهاسار گرز اسدي (گرشاسبنامه) – اسپ سار؛ که سري مثل اسب دارد : نام نوعي حيوان بجزاير چين که تني مانند تن آدم و سري چون سر اسب دارد( 1) – افسار؛ لغهً بمعني بر سر (حاشيهء برهان چ معين) چيزي را گويند که از چرم و مانند آن سازند در سر اسب و اشتر و امثال آن کنند (برهان) – بادسار؛ سبکسر (برهان) – خنکسار؛ سپيدسر سر سپيد : چند بگشت اين زمانه بر سر من گشت جهان کرده خنگسار مرا( 2) ناصرخسرو – خيره سار؛ خيره سر : اي کينه ور زمانهء غدار خيره سار برخيره تيره کرده بما بر تو روزگار مسعودسعد – درسار؛ سر در – سبکسار؛ سبکسر – سپيدسار؛ سپيدسر سر سپيد : اين آسيا دوان و درو من نشسته پست ايدون سپيدسار درين آسيا شدم ناصرخسرو – سگسار؛ مخلوقي است سر او بسر سگ و بدن او به بدن آدمي ماند (برهان) (جهانگيري) – سيمه سار؛ سرآسيمه آسيمه سر آسيمه سار – سيه سار؛ سيه سر سر سياه : آن زردتن لاغر گل خوار سيه سار زرد است و ضعيف است و چنين باشد گل خوار همواره سيه سرش ببرند ازيرا هم صورت مار است و ببرّند سر مار ناصرخسرو (از جهانگيري و انجمن آرا) جز کز سبب دوستي آب جدا نيست اين زرد و سيه سار از آن زرد و سيه سار ناصرخسرو مرا مرغي سيه سار است و گل خوار گهربار و سخندان در قلمدانناصرخسرو – شيرسار؛ شيرسر گرز شيرسار، گرزي که شبيه سر شير است : ور بروي آسمان داري تو گرز شيرسار شير گردون را مطيع شير شادروان کني عمعق بخارائي – فرسنگسار؛ نشانهء سر فرسنگ – گاوسار؛ گاوسر بشکل سرگاو گرز گاوسار گرز گاوسر (برهان) آنکه سر گاو دارد : چنين داد پاسخ ورا پيشکار که مهمان ابا گرزهء گاوسارفردوسي بچنگ اندرون گرزهء گاوسار بسان هيوني گسسته مهارفردوسي رجوع به گاوسار و گاوسر شود – ميش سار؛ ميش سر آنکه سر ميش دارد : کهين( 3) تخت را نام بدميش سار سرميش بودي بر او بر نگارفردوسي هر آنکس که دهقان بد و زيردست ورا ميش سر بود جاي نشستفردوسي و اين ميش سر همان تخت ميش سار است يکي تخت پيروزهء ميش سار يکي خسروي تاج گوهرنگارفردوسي – نگونسار؛ سرازير (برهان) (آنندراج) سرنگون : چو بت ز کعبه نگونسار بر زمين افتند به پيش قبلهء رويت بتان فرخاري سعدي (طيبات ||) در اواخر اسماء، معني تشکل و تشبه دهد بچيزي (المعجم شمس قيس) صورت شکل هيأت چهره ظاهر و در ترکيبات زير آمده است: آدمي سار؛ آدمي صورت که بظاهر آدمي است : چو يک نيمه راه بيابان بريد گروهي دد آدمي سار ديدنظامي – اژدهاسار؛ اژدهاشکل که سري بشکل اژدها دارد – اسپ سار؛ اسپ شکل که سري بشکل اسب دارد بروايت عجايب المخلوقات نوعي حيوان است بجزاير چين رجوع به همين کلمه در لغت نامه شود – پادشاسار (= – ( پادشاه سار)؛ بهيأت پادشاهان : آدمي نَفْس و ملايک نَفَسند پادشاسار و پيمبرسيرند خاقاني (ديوان چ عبد الرسولي ص 768 جرجسار؛ گرگسار که بشکل گرگ است – خرس سار؛ که بشکل خرس است – زاغ سار؛ زاغ چهره بهيأت زاغان : چنين گشت پرگار چرخ بلند که آيد بدين پادشاهي گزند از اين زاغ ساران بي آب و سنگ نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ فردوسي – زباني سار؛ بهيأت زبانيان (موکلان دوزخ) [ در وصف شمشير ] : آن روض دوزخ بار بين، حور زباني سار بين بحر نهنگ اوبار بين، آهنگ اعدا داشته خاقاني – زنگي سار؛ که بشکل زنگيان است : وان بيابانيان زنگي سار ديومردم شدند و مردم خوارنظامي – سگسار؛ که بشکل سگ است – فيل سار؛ فيل شکل که بشکل فيل است – گرگسار؛ که بشکل گرگ است – مارسار؛ که بشکل مار است || خوي خلق سيرت صفت در ترکيبات زير به اين معني آمده است: – بدسار؛ بدخوي بدسيرت – پلنگ سار؛ پلنگ خوي آنکه خوي درندگي پلنگ را دارد : با من پلنگ سارک و روباه طبعک است آن خوک گردنک سگک دمنه گوهرک خاقاني – ديوسار؛ ديوخوي آنکه خوي ديوان دارد : اگر مار زايد زن باردار به از آدميزادهء ديوسارسعدي (بوستان) ديو با مردم نياميزد مترس بل بترس از مردمان ديوسارسعدي – نرمسار؛ نرمخوي حليم بردبار – نيکسار؛ نيکخوي || رنگ، لون در ترکيبات زير به اين معني آمده است: – خشينسار؛ سارِ خشين ساري که برنگ خشين (کبود مايل به سياهي) باشد – ديگرسار؛ برنگ ديگر : يکي بديگر طعم و يکي بديگر لون يکي به ديگر رنگ و يکي به ديگر سار اسدي || بوي عطر و در ترکيبات زير به اين معني آمده است: – عنبرسار؛ عنبربويآنچه بوي عنبر ميدهد – مشکسار؛ مشکبوي آنچه بوي مشک ميدهد : ابرها درفشان و لؤلؤ بيز بادها مشکسار و عنبربارمسعودسعد (|| ادات تشبيه) شبه و نظير و مثل و مانند (برهان) (انجمن آرا) (شرفنامهء منيري) (آنندراج) شبه و مانند (شعوري) گونه گون وار چون سان وش آسا صفت به اين معني با اسم ترکيب شود از جمله در کلمات ذيل: – بادسار؛ تندرو (برهان) – خاکسار؛ مانند خاک (برهان) (غياث) آنکه افتادگي خاک را دارد : گناه آيد از بندهء خاکسار به اميد عفو خداوندگارسعدي (بوستان) ور ترا با خاکساري سر بصحبت برنيايد بر سر راهت بيفتم تا کني بر من ( گذاري سعدي (خواتيم) دگر سر من و بالين عافيت هيهات بدين هوس که سر خاکسار من دارد سعدي (بدايع چ مصفا ص 415 – دشت سار؛ دشت مانند مانند دشت : ور خشکي دشت سارت آيد پيش از ديدهء خود فرستمت بارانمسعودسعد – ديوسار؛ مانند ديو (برهان) (آنندراج) – مارسار؛ همچون مار، نام ضحاک || وضع حالت چگونگي صفت و به اين معني با صفت ترکيب شود از جمله در کلمات ذيل: – خجل سار؛ خجل گونه خجل وار : به دستار و جبه خجل سارم از تو درِ عفو بگذار چون سنگ بستهخاقاني خجل سارم از بس نوا و نوالش کنون زان نوال و نوا ميگريزمخاقاني – خوارسار؛ خوارسان بخواري : يکي بنده اي من يکي شهريار برِ بنده من کي شوم خوارسارفردوسي – خيره سار؛ حيران بحيراني : بگفتش چرا مانده اي خيره سار چه انديشه ها بردلت کرد کار شمسي (يوسف و زليخا) – ديوانه سار؛ ديوانه گونه : اگر خواستي ترا ديوانه سار نشمرند آنچه نايافتني است مجوي (قابوسنامه) سخت شوريده کار دوراني است نيک ديوانه سار گيهاني استمسعودسعد و مالک بن بشر الکندي زره او را [ حسين بن علي عليهما السلام را پس از شهادت ]درپوشيد، هم در حال معتوه شد و ديوانه سار گشت (ترجمهء تاريخ ابن اعثم کوفي) – زيرکسار؛ زيرک گونه زيرک : بجود او نرسد دست هيچ زيرک سار بفضل او نرسد عقل هيچ دانشمندرودکي ازل هميشه و ديمومت و خلود و ابد ميان هر يک چون فرق کرد زيرک سار ناصرخسرو (جامع الحکمتين) مرغ زيرک سار – شيفته سار؛ شيفته گونه حيران سرگردان سرگشته: کاتوره؛ شيفته سار بود (لغت فرس اسدي) رجوع به کاتوره در اين لغت نامه شود || محل بسياري و انبوهي چيزها را گويند (برهان) (جهانگيري) مکان بسياري (انجمن آرا) مکان و جاي بسياري و کثرت (آنندراج) = ستان و در ترکيبات زير به اين معني آمده است: – بادسار؛ جائي که بر آن باد فراوان وزد (آنندراج) – برگسار؛ با – ( برگهاي انبوه : ز خشم و عفو تو ايام را درختي رست بر آن، دو شاخ و بر و برگسار آتش و آب مسعودسعد (ديوان ص 31 رودسار؛ آنجا که رود فراوان دارد -سنگسار (آنندراج)؛ جاي سنگناک : کنند آن هيونان از آن سنگبار نمانند خود را در آن سنگسارنظامي – شاخسار؛ انبوهي و بسياري شاخ (جهانگيري) (غياث) (برهان) (انجمن آرا) – شخسار مخفف شاخسار؛ جاي بسياري و انبوهي درختان (برهان) : بکردار سريشم هاي ماهي همي برخاست از شخسار او گلمنوچهري – کوهسار؛ کوههاي فراوان (انجمن آرا) – نمکسار؛ محل کثرت و بسياري نمک (جهانگيري) (انجمن آرا) (آنندراج ||) جا و مقام و محل باشد عموماً (برهان) (جهانگيري) (انجمن آرا) جاي (شرفنامهء منيري) (شعوري) بمعني موضع باشد (المعجم شمس قيس) – بيشه سار؛ آنجا که بيشه باشد – خشکسار؛ جاي خشک و بي آب : به هر خشکساري که خسرو رسيد بباريد باران، گيا بردميدنظامي – گرمسار؛ محل گرم، گرمسير || جانب سوي طرف زي جهت سمت ناحيه( 4) – پاسار؛ در اصطلاح نجاران، تختهء زبرين و زيرين مصراع رجوع به همين کلمه شود – درسار؛ درگاه (برهان) – رخسار؛ جانب رخ و ديباجتان؛ دو رخسار (صراح) – سرين سار؛ ناحيهء سرين – کتف سار؛ ناحيهء کتف : آورد لَالي به جوال و به عبايه از ساحل دريا چو حمالان به کتف سار منوچهري بکتف سار بر آورده زانوان ادبار به چشم خانه فرورفته ديده از ناهار مختاري (از جهانگيري بشاهد جا و محل) – کمرسار؛ جانب کمر || خداوند صاحب (= مند)، ور : گر حکيمي دروغ سار مباش با کژ و با دروغ يار مباش اوحدي (جام جم) – شرمسار؛ صاحب شرم شرمدار (برهان) (غياث) – مشک سار:همي برد هر شير جنگي شکار گرفته ببر آهوي مشک ساراسدي || مخفف : ( سالار در کلمهء خوانسار که اصل آن خوان سالار بوده است (برهان)( 5 ||) گاهي زايد آيد و در چاه سار گاهي معني ندارد( 6 چاه ساري ببين خراب شدهسنائي بامداد بسر چاهساري فرود آمدند پس ابوعلي تقويم برگرفت و بنگريست (چهارمقاله) – چشمه سار؛ چشمه : بنزديکي چشمه ساري رسيد هم آب روان ديد هم چشمه ديدفردوسي دوم روز نزد يکي چشمه سار رسيدند زي پهلوان سواراسدي هم از آب دريا بدرياکنار تلاوشگهي ديد چون چشمه سارنظامي – سرنگونسار؛ سرنگون : پيشگاه دوست را شاهي چو بر درگاه عشق عافيت را سرنگونسار اندرآويزي به دار سنائي اگر نه سرنگونسارستي اين طشت لبالب بودي از خون دل منخاقاني – شوم سار؛ شوم : چنين رفت آن قصهء شوم سار که من گفتم اي دادگرشهريار (يوسف و زليخاي طغانشاهي) – کوهسار؛ کهسار، کوه : دور ماند از سراي خويش و تبار نسري ساخت بر سر کهساررودکي || مزيد مؤخر اسماء امکنه: جرجسار (= گرگسار) خوانسار( 7) خيسار سگسار ( 1) – رجوع به اسپ سار و اسپ ساران در همين لغت نامه شود ( 2) – ن ل: گرد جهان که از لهجهء قديم آذري در لهجهء کنوني « ساري » 3) – ن ل: يکي ( 4) – به اين معني با کلمهء ) ( (ديوان چ تقوي ص 11 آذربايجان بر جاي مانده از يک اصل است (يادداشت مؤلف) ( 5) – صحيح آن خانيسار بمعني چشمه سار است رجوع به شود ( 7) – رجوع به حاشيهء 1 شود « فهرست ولف چاهسار » يادداشتهاي قزويني ج 4 ص 187 شود ( 6) – رجوع به.

کلمات مشابه

معنی ( معکوس ) در لغت نامه دهخدا

معنی ( معکوس ) در لغت نامه معین

[ م َ س َ ] (ع ص ) تأنیث معکوس . ج، معکوسات .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معکوس شود.

[ ن َ ل ِ م َ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب ) نعل واژگون . نعل وارونه . رجوع به نعل وارونه شود : این نسوزد و آن بسوزد ای عجب نعل معکوس است در راه طلب .مولوی .بدگمانی نعل معکوس وی است گرچه هر جزویش جاسوس وی ا …

[ ل َ ب ِ م َ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب ) در حاشیه ٔ مثنوی چ علاءالدوله بمعنی بازیچه ٔ وارونه آورده . و شاید از اصطلاحات شطرنج باشد و شاید که مراد همان معنی لغوی دو کلمه باشد به صورت اضافه : لعب معکوس اس …معنی کلمه سرنگون سار

[ م َ ش ِ ن َ / نُو ] (نف مرکب ) آنکه سخن را برخلاف آنچه هست بشنود. به مجاز، آنکه حق را باطل و باطل را حق پندارد. (از کلیات شمس چ فروزانفر، ج 7 فرهنگ نوادر لغات ص 435) : معکوس شنو گر نبدی گوش دل تواز …

[ س ِ م َ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) هرگاه مقابل نتیجه را با یک مقدمه تألیف کنند تا مقابل دیگر مقدمه نتیجه دهد آن قیاس را معکوس خوانند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قیاس دور شود. …

[ م َ ] (ع ص ) نگونسار. (غیاث ) (آنندراج ). نگونسار و باژگونه و سرنگون و مقلوب . (ناظم الاطباء). واژگون . واژگونه . وارون . وارونه . باژگون . باشگونه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). برعکس .- ترتیب معکو …

[ ع ُ ] (ع اِ) خر. (آنندراج ). حمار. (اقرب الموارد).

[ م ُ ت َ ک َوْ وِ ] (ع ص ) نگونسار گردنده ونگونسار. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نگونسارگردیده و سرنگون شده . (ناظم الاطباء). رجوع به تکوس شود.

[م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رکس . رجوع به رکس شود. ◄ مقلوب . (یادداشت مرحوم دهخدا). ◄ منکوس . (یادداشت مرحوم دهخدا). ◄ آنکه حال او به ادبار کشیده باشد. (از اقرب الموارد).

[ م َ ] (ع ص ) سرخکان زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرفتار عدسه شده . (ناظم الاطباء).

[ م َ ] (ع ص ) مرد بندی و زندانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ◄ خوار و حقیر و مبتذل هرچه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مبتذل . (اقرب الموارد). …

[ م َ ] (ع ص ) مقیم لازم گیرنده ٔ چیزی و جایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ◄ دست دهنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ممکن . (اقرب الموارد). ◄ مرد به زندان کرده . (منتهی الارب …

[ م َ س َ ] (ع ص ) تأنیث معکوس . ج، معکوسات .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معکوس شود.

[ م َ ] (ع ص ) فراهم آورده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جمع آورده . (از اقرب الموارد).

[ م َ ] (ع ص ) بند کرده و بازداشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): هم الذین کفروا و صدوکم عن المسجد الحرام والهدی معکوفاً ان یبلغ محله . (قرآن 25/48). ◄ شعر معکوف ؛ موی شانه کرده و بافته . …

معنی کلمه سرنگون سار
معنی کلمه سرنگون سار
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *