معنای کلمه ی زهره

خواص دارویی و گیاهی

معنای کلمه ی زهره
معنای کلمه ی زهره

Copy Right By 2016 – 1395

شما واژه‌ای در دفتر واژه ثبت نکرده‌اید.

ترتیب بر اساس:

برای رفع محدودیت کاربر ویژه شویدبا حذف کوکی‌، لیست لغات از بین خواهد رفت.

واژه: زهره

نقش دستوری: اسم

معنای کلمه ی زهره

آواشناسی: zahre

الگوی تکیه: WS

شمارگان هجا: ۲

مفتش را بخوانید.مفتضح را بخوانید.مفتعل را بخوانید.

این ویژگی تنها برای کاربران ویژه فعال است.

متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی می‌کنیم و به زودی حل خواهیم کرد.


زهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ) پوستی باشد پرآب که بر جگر آدمی و حیوانات دیگر چسبیده است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و به عربی مراره گویند.(انجمن آرا) (آنندراج ). و با لفظ بافتن و شکافتن مستعمل است . (از آنندراج ). پوستی باشد کیسه مانند که درآن آب زرد تلخ پر باشد و آن به جگر هر حیوان چسبیده می باشد. (غیاث ). صفرا و مراره . پوستی کیسه مانند که به جگر چسبیده و محتوی صفرا می باشد. (ناظم الاطباء). پوستی است کیسه مانند چسبیده به کبد و محتوی زردآب (صفرا). کیسه ٔ زرداب . و در اصطلاح پزشکی ، مایعی لزج و کش دار و قلیایی و تلخ و مهوع و زردرنگ که از سلولهای کبد ترشح میشود و بوسیله ٔ مجرای کبدی از جگر خارج می گردد و بواسطه ٔ مجرای سیستیک بدرون کیسه ٔ صفرا رفته انبار می شود و ضمناً در آنجا مقداری از آب خود را از دست می دهد و غلیظ میگرددو در موقع هضم غذا به تناوب از کیسه ٔ صفرا خارج میشود و از راه مجرای «کولدوک » در محل «آمپول واتر» به اثنی عشر می ریزد. ترکیب صفرا در حدود 25 در هزار مواد جامد و بقیه آب است . مهمترین مواد معدنی زهره «کلرورها» و فسفاتهای سدیم و پتاسیم و کلسیم و منیزیم وفسفات آهن می باشد. (فرهنگ فارسی معین ). زهره کیسه ای است از عصب یک تو و از لیفهای درازنائی و پهنائی و وتر بافته شده است و از جگر آویخته و از جانب مقعر جگر منفذی اندر وی گشاده و صفرا بدین منفذ اندر وی شودو منفذی دیگر از زهره به روده ٔ اثناعشری اندر گشاده است و لختی صفراء و فزونی بدین منفذ به روده ها فرودآید از بهر کاری را که اندر باب چهارم از گفتار سیوم یاد کرده آمده است و اندر بیشتر مردمان ، اندر زهره این دو منفذ بیش نیست و اندر بعضی منفذی کوچک از زهره اندر قعر معده گشاده است و لختی صفراء افزونی بدین منفذ به معده اندر آید و بسیار باشد که این منفذ که اندر قعر معده گشاده است بزرگتر از آن باشد که اندرروده ٔ اثناعشری گشاده است و صفرا به معده بیشتر از آن درآید که در روده . و این معده پیوسته از صفرا به رنج باشد و مزه ٔ تلخی بدان بازدهد و هضم آن نیک نباشد… و هرگاه که زهره ، صفرا جذب نکند یا اگر از آنچه جذب کند فزونی از وی دفع نشود آفت ها پدید آید، چه اگر جذب نکند جگر آماس گیرد و اگر عفن شود تب ها تولد کند و اگر در همه ٔ تن به آهستگی پراکنده شود یرقان تولید کند و اگر بیشتر از اندازه به اعضاء بول دفع کند ریش و سوزش مثانه تولید کند… و اگر بیشتر از اندازه به روده آید سحج و اسهال صفرا تولید کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : وزین همه که بگفتم نصیب روز بزرگ غدود و زهره و سرگین و خون بوکان کن .

کسائی .

منوچهری .

ناصرخسرو.

خاقانی .

نظامی .

نظامی .

خاقانی .

خاقانی .

مولوی .

خاقانی .

فرخی .

مسعودسعد.

فرخی .

سوزنی .

خاقانی .

خاقانی .

نظامی .

سعدی .

مولوی .

منوچهری .

نظامی .

نظامی .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 377).

خاقانی .

نظامی .

فردوسی .

معنای کلمه ی زهره

خاقانی .

خاقانی .

خاقانی .

نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 25).

فردوسی .

خاقانی .

نظامی .

فردوسی .

فردوسی .

فردوسی .

فردوسی .

فرخی .

فرخی .

فرخی .

منوچهری .

اسدی .

ناصرخسرو.

مسعودسعد.

مسعودسعد.

سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

سوزنی (یادداشت ایضاً).

سوزنی (یادداشت ایضاً).

خاقانی .

خاقانی .

خاقانی .

نظامی .

نظامی .

نظامی .

نظامی .

کمال اسماعیل .

مولوی .

مولوی .

مولوی .

سعدی (بوستان ).

سعدی .

سلمان ساوجی .

فردوسی .

فردوسی .

فردوسی .

فرخی .

(ویس و رامین ).

اسدی (گرشاسبنامه ).

خاقانی .

خاقانی .

خاقانی .

نظامی .

نظامی .

عطار.

سعدی .

سعدی .

سعدی .

نظامی .

شما واژه‌ای در دفتر واژه ثبت نکرده‌اید.

ترتیب بر اساس:

برای رفع محدودیت کاربر ویژه شویدبا حذف کوکی‌، لیست لغات از بین خواهد رفت.

واژه: زهره

نقش دستوری: اسم

معنای کلمه ی زهره

آواشناسی: zahre

الگوی تکیه: WS

شمارگان هجا: ۲

سبزچهر را بخوانید.سبزخط را بخوانید.سبزخنگ را بخوانید.

این ویژگی تنها برای کاربران ویژه فعال است.

متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی می‌کنیم و به زودی حل خواهیم کرد.


زهره . [ زُ رَ / رِ ] (اِخ ) ستاره ای است معروف که آن را ناهید خوانند.(برهان ). در عربی نام ناهید است . (انجمن آرا) (آنندراج ). سیاره ای است که مطربه ٔ فلک است . فارسیان به سکون ها استعمال کرده اند… (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی ستاره ٔ معروف اگرچه در عربی به این معنی بضم اول و فتح ثانی و ثالث [ زُ هََ رَ ] صحیح است لیکن فارسیان به سکون ثانی استعمال کنند… زهره دو خانه دارد یکی ثور، دوم میزان و جای او به فلک سوم است و رنگ او سپید و اقلیم ماوراءالنهر حواله به اوست و نیز نام زنی که هاروت و ماروت شیفته ٔ او بودند. (غیاث ). زُهَرة یا زُهْرة؛ نام ستاره ٔ آسمان سوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناهید و زهره . (ناظم الاطباء). زُهَرة؛ از ستارگان سیار. یقال : ما احسن هذه الزَهرة کأنها الزُهَرة. (اقرب الموارد). به ضم اول و فتح هاء؛ ستاره ٔ ناهید. (غیاث ). سیاره ای که زمین در مابین آن و مریخ حرکت می کند و ناهید و بیدخت و بیلغت … نیز گویند. (ناظم الاطباء). ناهید. بیدخت . یکی از سیارات سبع و آن در فلک سیم است و خانه ٔ او ثور و میزان و شرف آن در بیست و هفتمین درجه ٔ حوت است . و بدان منسوب است بلاد ماوراءالنهر. و آن سعد اصغر است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جمیله ای که هاروت و ماروت به وی آزموده شدند . (از حبیب السیر). کتاب اشعیا 14:12، بهتر آن بود که این لفظ را ستاره ٔ درخشان ترجمه نمایند و مضمون آیه چنین شود که ای ستاره ٔ صبحگاه … (قاموس کتاب مقدس ). دومین سیاره (از لحاظ فاصله از خورشید) در منظومه ٔ شمسی ، مدارش میان مدارهای عطارد و زمین است . ازخورشید و از ماه گذشته معمولاً درخشنده ترین جرم آسمانی است . هیچیک از سیارات دیگر به اندازه ٔ زهره به زمین نزدیک نمیشود. فاصله ٔ آن از زمین هنگام مقارنه ٔ سفلی در حدود 41800000 کیلومتر است . زهره صورتهایی شبیه به اهله ٔ ماه پیدا میکند. از لحاظ بزرگی و وزن و جرم مخصوص بسیار به زمین شباهت دارد. جرم آن را در حدود 4/5 جرم زمین تخمین کرده اند. منتهای فاصله ٔ آن از خط واصل بین زمین و خورشید چهل و نه درجه است و لهذا غروبش چندان بیش از 3 ساعت پیش از طلوع خورشید نتواند بود. زهره ٔ شامگاهی را کوکب مسائی و زهره ٔ صبحگاهی را کوکب صباحی میگفتند. به نزد احکامیان زهره سعد اصغر و مشتری سعد اکبر است . زهره را قشرهای ابری در میان گرفته است که مانع رؤیت سطح آن از زمین و هم از فضا است . این ابرها را بعضی از منجمین متشکل از قطرات کوچک آب و برخی متشکل از قطرات کوچک ئیدروکربورها میدانند. دوره ٔ حرکت وضعی زهره (اگر چنین حرکتی داشته باشد) معلوم نیست ولی اطلاعات حاصل از تلسکوپ رادیوئی و تحقیقات فضایی حاکی از آن است که دوره ٔ حرکت وضعی آن حدود 230 شبانه روز زمین است با تقریب 50 شبانه روز کمتر یا بیشتر. سطح زهره محتملاً مانند سطح زمین قسمتهای هموار و قسمتهای کوهستانی دارد. زهره قمر ندارد. نخستین ارتباط رادیویی با زهره در سال 1958 م . برقرار شد. در 1961 بوسیله ٔ تحقیق در پیامهای راداری منعکس از زهره مقداردقیقتری برای واحد نجومی فاصله حاصل شد. در همین سال دولت شوروی فضاپیمایی به زهره روانه کرد و در سال 1962 کشورهای متحده ٔ امریکا یک فضاپیمای پویشی بطرف زهره پرتاب نمود. گزارشهای واصل از اسبابهای اندازه گیری … حاکی است که سطح زهره چه در قسمت مقابل خورشید و چه در قسمت تاریک آن دمای یکنواختی ، در حدود 426درجه ٔ سانتی گراد دارد. (از دایرة المعارف فارسی ). سیاره ای است سخت درخشان که گاهی بامداد طلوع کند و گاه شامگاه برآید و بعضی از عربان حوالی شام و عراق آنرا پرستش می کردند. و گروهی از پیشینیان آنرا الهه ٔ جمال میدانستند. (از المنجد). ناهید . دومین سیاره ٔ منظومه ٔ شمسی و آن پس از عطارد و پیش از زمین قرار دارد. این سیاره را می توان با زمین خواهر توأمان نامید، زیرا که از لحاظ اندازه به زمین نزدیک است و همچنین نزدیکترین سیاره به کره ٔ زمین است . وقتی که زمین و زهره در یک سمت خورشید باشند فاصله ٔ این دو فقط 30000000 میل است ، در صورتی که وقتی مقابل هم باشند مسافت بین آنها 169000000 میل است . فقط هنگامی که این سیاره از ما دور است می توان تمام قرص آن را مشاهده کرد، زیرا در این موقع همه ٔقرص آن بوسیله ٔ خورشید نورانی میشود. در غیر این هنگام ، ما فقط قسمتی از جرم تاریک آنرا می بینیم و عیناً مانند ماه اهله ٔ مختلف آن را مشاهده می کنیم زیرا که قسمت تاریک آن بطرف ماست ، ولی قبل و بعد از این حالت هلال آنرا مانند هلال ماه می بینیم (البته بسیار کوچکتر). مدت حرکت انتقالی زهره 225 روز است . پس سال در این سیاره هفت ماه و نیم است . طول مدت شب و روز آن هنوز معلوم نیست . (فرهنگ فارسی معین ) : یک رخ تو ماه و آن دگر رخ زهره زهره به عقرب نهفته ماه به خرچنگ .

ابوطاهر (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

خسروی (یادداشت ایضاً).

دقیقی (از گنج بازیافته ص 85).

کسائی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 232).

فردوسی .

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2164).

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2642).

منوچهری .

منوچهری .

منوچهری .

منوچهری .

ناصرخسرو.

ناصرخسرو.

ناصرخسرو.

مسعودسعد (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز).

خاقانی .

خاقانی .

خاقانی .

خاقانی .

نظامی .

نظامی .

نظامی .

نظامی .

مولوی .

مولوی .

سعدی .

معنای کلمه ی زهره

عبدالواسع جبلی (از آنندراج ).

حافظ.

حافظ.

صائب (از آنندراج ).

حافظ.

نظامی (هفت پیکر ایضاً).

خواجه سلمان (از آنندراج ).

فرخی .

خاقانی .

خاقانی .

(زُ رِ) [ع. زهره] (اِ.) ناهید؛ دومین سیاره منظومه شمسی به نسبت فاصله از خورشید.

کیسه صفراء، مایع زرد رنگ و تلخ موجود در کیسه صفرا، ترک شدن (عا.) به شدت ترسیدن. [خوانش: (زَ رِ یا رَ) (اِ.)]

(~.) [ع. زهره] (اِ.) واحد زهر؛ یک شکوفه.

تعبیر خواب دیدن خواهر شوهر | دیدن خواهر و خواهر شوهر در خواب نشانه چیست؟

متن های زیبای تبریک روز طراح و گرافیست همراه با عکس نوشتهمعنای کلمه ی زهره

پشت پرده انتشار فایل صوتی تقطیع شده ظریف که قرار نبود منتشر شود ، چیست؟

چگونه چاکراه ها را پالایش کنیم؟ چگونه می توان به چاکراه ها دست یافت؟

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

بهترین ژست های عکاسی دونفره در طبیعت و داخل شهر

خلاصه داستان قسمت 200 سریال ترکی روزگاری در چکوروا

راز مرگ پرستار جوان در تهران فاش شد!

تاریخ دقیق روز جهانی طراحی و گرافیک در تقویم سال 1400 چه روزی است؟

بیوگرافی کامل رضایا خواننده ایرانی با نام اصلی امیررضا طاری

پرویز تناولی هنرمند ایرانی کیست؟

متن روضه در فراق مادر و مراسم ترحیم و خاکسپاری مادر

پیام تبریک روز جهانی ماما همراه با عکس نوشته های زیبا

تاریخچه مامایی در ایران ، مطلبی به بهانه روز جهانی ماما

صوت تحدیر ( تندخوانی) جزء سیزدهم قرآن کریم | تلاوت تصویری جزء 13

ناهيد ناهيد ناهيد ناهيد ناهيد ناهيد ناهيد ناهيد ناهيد ناهيد ناهيد

زهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ) پوستی باشد پرآب که بر جگر آدمی و حیوانات دیگر چسبیده است

۱. (زیست‌شناسی) عضوی کیسه‌مانند که به کبد چسبیده و صفرا در آن‌ جا دارد؛ کیسۀ زرداب؛ کیسۀ صفرا.۲. [مجاز] دلیری؛ یارا؛ جرئت. Δ قدما معتقد بودند که ترس شدید

ناهید؛ دومین سیارة منظومة شمسی به نسبت فاصله از خورشید.

کیسه ای گلابی شکل، به طول 7 تا 10 سانتی‌متر، که در زیر قطعۀ راست کبد واقع شده و محل ذخیرۀ زرداب است متـ . کیسۀ صفرامعنای کلمه ی زهره

ناهید – آناهیتا

پوشش باشد بر آب که بر جگر آدمي و حيوانات چسبيده است کيسه زرداب، کيسه صفرا

(عربی) (نجوم) دومین سیاره‌ی منظومه‌ی شمسی که از درخشنده‌ترین اجرام آسمانی است ، ناهید، ونوس ؛ در نزد قدما زهره نماد نوازندگی و خنیاگری است .

1- جرات، شهامت
 2- زهره دان، مراره

[زَ رَ / رِ] (اِ) پوستي باشد پرآب که بر جگر آدمي و حيوانات ديگر چسبيده است (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) و به عربي مراره گويند (انجمن آرا) (آنندراج) و با لفظ بافتن و شکافتن مستعمل است (از آنندراج) پوستي باشد کيسه مانند که در آن آب زرد تلخ پر باشد و آن به جگر هر حيوان چسبيده مي باشد (غياث) صفرا و مراره پوستي کيسه مانند که به جگر چسبيده و محتوي صفرا مي باشد (ناظم الاطباء) پوستي است کيسه مانند چسبيده به کبد و محتوي زردآب (صفرا) کيسهء زرداب و در اصطلاح پزشکي، مايعي لزج و کش دار و قليايي و تلخ و مهوع و زردرنگ که از سلولهاي کبد ترشح ميشود و بوسيلهء مجراي کبدي از جگر خارج مي گردد و بواسطهء مجراي سيستيک( 1) بدرون کيسهء صفرا رفته انبار مي شود و ضمناً در آنجا مقداري از آب خود 2) در )« کولدوک » را از دست مي دهد و غليظ ميگردد و در موقع هضم غذا به تناوب از کيسهء صفرا خارج ميشود و از راه مجراي 3) به اثني عشر مي ريزد ترکيب صفرا در حدود 25 در هزار مواد جامد و بقيه آب است مهمترين مواد معدني )« آمپول واتر » محل و فسفاتهاي سديم و پتاسيم و کلسيم و منيزيم و فسفات آهن مي باشد (فرهنگ فارسي معين) زهره کيسه اي است « کلرورها » زهره از عصب يک تو و از ليفهاي درازنائي و پهنائي و وتر بافته شده است و از جگر آويخته و از جانب مقعر جگر منفذي اندر وي گشاده و صفرا بدين منفذ اندر وي شود و منفذي ديگر از زهره به رودهء اثناعشري اندر گشاده است و لختي صفراء و فزوني بدين منفذ به روده ها فرودآيد از بهر کاري را که اندر باب چهارم از گفتار سيوم ياد کرده آمده است و اندر بيشتر مردمان، اندر زهره اين دو منفذ بيش نيست و اندر بعضي منفذي کوچک از زهره اندر قعر معده گشاده است و لختي صفراء افزوني بدين منفذ به معده اندر آيد و بسيار باشد که اين منفذ که اندر قعر معده گشاده است بزرگتر از آن باشد که اندر رودهء اثناعشري گشاده است و صفرا به معده بيشتر از آن درآيد که در روده و اين معده پيوسته از صفرا به رنج باشد و مزهء تلخي بدان بازدهد و هضم آن نيک نباشد و هرگاه که زهره، صفرا جذب نکند يا اگر از آنچه جذب کند فزوني از وي دفع نشود آفت ها پديد آيد، چه اگر جذب نکند جگر آماس گيرد و اگر عفن شود تب ها تولد کند و اگر در همهء تن به آهستگي پراکنده شود يرقان توليد کند و اگر بيشتر از اندازه به اعضاء بول دفع کند ريش و سوزش مثانه توليد کند و اگر بيشتر از اندازه به روده آيد سحج و اسهال صفرا توليد کند (ذخيرهء خوارزمشاهي يادداشت بخط مرحوم دهخدا) : وزين همه که بگفتم نصيب روز بزرگ غدود و زهره و سرگين و خون بوکان کن کسائي از دل گردان برآر زهره به پيکان در سر مردم بکوب مغز به کوپالمنوچهري گفتم ز عضوهاي رئيسه دل است و مغز گفتا سپرز و گرده و زهره است و پس جگر ناصرخسرو صبر مي کن که جز به مردي و صبر زهره را بر جگر ندوخته اندخاقاني هرکه در اين باديهء طبع ساخت چون جگر افسرد و چو زهره گداختنظامي آب نه و زين نمک آبگون زهرهء دل آب و دل زهره خوننظامي مر اين درد را دوايي نيست مگر زهرهء آدمي (گلستان) – زهره آب کردن؛ زهره ترک کردن : آتش تيغ صرصرانگيزش زهرهء بوقبيس آب کندخاقاني رجوع به ترکيب بعد شود – زهره آب گشتن؛ زهره ترک شدن زهره آب گرديدن سخت ترسيدن : کوه را زهره آب گشت و بس است کامتحانش اژدها فرستاديخاقاني گر درافتد در زمين و آسمان زهره هاشان آب گردد در زمانمولوي – زهره برافکندن؛ زهره پاره کردن : دهره برانداخت صبح، زهره برافکند شب پيکر آفاق گشت غرقهء صفراي نابخاقاني – زهره تراک؛ زهره ترک دلشکسته (ناظم الاطباء) سخت ترسيده رجوع به ترکيب بعد شود – زهره تَرَک شدن؛ به سبب ترس شديد بيحال و بيهوش شدن و نيروي خود را از دست دادن (فرهنگ فارسي معين) مردن بعلت ترسي عظيم و فجائي عظيم ترسيدن تا به حد مرگ ترسيدن (يادداشت بخط مرحوم دهخدا) به شدت مضطرب شدن و هول بمعني ترس شديد از آن جهت بوده « ترکيدن زهره » کردن گويند: وقتي فلان حادثه اتفاق افتاد ما زهره ترک شديم ظاهراً استعمال است که وقتي کسي بر اثر ترس و بيم شديد مي مرد، پيش از مرگ صفرا و زرداب استفراغ مي کرده است و قدما اين نشانه را به عنوان ترکيدن کيسهء زهره و صفرا از شدت ترس تلقي مي کردند هنوز عوام الناس مي گويند فلان کس از ترس زهره اش ترکيده (فرهنگ عاميانهء جمال زاده) – زهره ترک کردن؛ سخت ترسانيدن از ترس بي هوش و بي حال کردن (فرهنگ فارسي صورتي از تب خون ميز اسبل تو سپرزي و آن قسمي مرگامرگي « تو » بمعني مراره و « زهره » : معين) – زهره تو؛ در تداول عامه از گوسفند و ديگر مواشي است (از يادداشت بخط مرحوم دهخدا) – زهره چکيدن؛ در دو بيت زير بظاهر، بمعني مردن از ترسي عظيم يا سخت ترسيدن و زهره ترک شدن آمده است : درگه او قبلهء بزرگان گردد تا بچکد زهرهء مخالف ملعونفرخي گر به تو نيستي قوي دل من چکدي زهرهء من مسکينمسعودسعد – زهرهء خود را باختن؛ مردن از ترسي صعب و ناگهاني مردن به ترس فجائي که او را رسد (يادداشت بخط مرحوم دهخدا) – زهره دان؛ کيسهء صفرا محفظه اي است کوچک چسبيده به کبد که صفرا از آنجا براي هضم غذا به روده مي ريزد (فرهنگ عاميانهء جمال زاده): – زهره دراندن؛ زهره ترک کردن پاره کردن زهره از ترس يا جز آن کشتن از ترس يا جز آن : زهرهء دشمنان به روز نبرد بردراني چو شير سينهء رنگ فرخي رجوع به ترکيب بعد شود – زهره دريدن؛ زهره دراندن : کف و در فرمايمت چون تيغ احسان برکشي سينهء بدره دري و زهرهء زفتي دري سوزني جوش دريا دريده زهرهء کوه گوش ماهي بنشنود که کر استخاقاني تيغ شه زهرهء زحل بدريد جگر آفتاب هم بشکافتخاقاني ترنگ تير و چاکاچاک شمشير دريده مغز پيل و زهرهء شيرنظامي چون زهرهء شيران بدرد نعرهء کوس بر باد مده جان گرامي به فسوس سعدي || – زهره دريده شدن از غم و جز آن مردن از رنج و وحشتي عظيم و ناگهاني : آن يکي طوطي ز دردت بوي برد زهره اش بدريد و لرزيد و بمردمولوي – زهره شکاف؛ پاره کنندهء زهره سخت ترساننده که زهرهء ديگري را از ترس و هيبت شکافد : بخل کش، دادده و شيرکش و زهره شکاف تيغ کش، باره فکن نيزه زن و تيرانداز منوچهري شه از هول آن بانگ زهره شکاف بغريد چون کوس خود در مصافنظامي ز بس بانگ شيپور زهره شکاف بدريد زهره بپيچيد نافنظامي رجوع به ترکيب بعد شود || – زهره شکافته شده از بيم و يا جز آن : صبح آمده زرين سلب نوروز نوراهان طلب زهره شکاف افتاده شب از زهره صفرا ريخته خاقاني (ديوان چ سجادي ص 377 ) چندان برآمد از جگر آب ناله ها کآفاق گشت زهره شکاف از فغان آب خاقاني نعره اي زد چو طفل زهره شکاف يا زني طفلش اوفتاده ز نافنظامي رجوع به ترکيب بعد شود – زهره شکافتن؛ زهره شکافته شدن از ترس زهره ترک شدن : هر آنکس که آواز او يافتي به تنش اندرون زهره بشکافتيفردوسي || – زهره دريدن از بيم و جز آن پاره کردن زهره از ترس و جز آن : عدل او زهرهء ستم بشکافت بذل او نافهء کرم بشکافتخاقاني چون خنجر زهرگون کشد شاه بس زهره که آن زمان شکافدخاقاني زهرهء اعدا شکافت چون جگر صبحدم تا جگر آب را سده ببست از ترابخاقاني – زهره شکاف کردن؛ زهره شکافته کردن پاره کردن زهره با شمشير يا بيم : کند، ار پاي درنهد به مصاف سنگ را چون عقيق زهره شکاف نظامي (هفت پيکر چ وحيد ص 25 ) رجوع به ترکيب قبل شود – زهره کردن؛ زهره ترک شدن و ترکيدن زهره از ترس (فرهنگ عاميانهء جمال زاده) – زهرهء کسي آب شدن؛ سخت ترسيدن او مردن از ترس (يادداشت بخط مرحوم دهخدا) بسيار ترسيدن (از فرهنگ فارسي معين): زهره اش آب شد؛ سخت ترسيد (يادداشت بخط مرحوم دهخدا) – زهرهء کسي ترکيدن؛ بواسطهء ترس و هراس فجائي مردن سخت ترسيدن مردن از سختي ترس (يادداشت بخط مرحوم دهخدا) – زهرهء کسي را آب کردن؛ او را سخت ترسانيدن عظيم هراسانيدن وي (يادداشت بخط مرحوم دهخدا) – زهرهء کسي را بردن؛ او را سخت ترسانيدن (يادداشت بخط مرحوم دهخدا) – زهره کفتن؛ زهره ترک شدن رجوع به همين ترکيب شود – زهره کفته؛ زهره ترک شده بيهوش شده از ترس : ز ديوان بسي شد به پيکان هلاک بسي زهره کفته، فتاده به خاکفردوسي – زهرهء گاو؛ گاودارو (فرهنگ فارسي معين) : گر بود زان مي چو زهرهء گاو خاطر گاوزهره شيرشکارخاقاني – زهره گم کردن؛ زهره ترک کردن از بيم و ترسي عظيم : نالهء کرناي و روئين خم در جگر کرده زهره ها را گمنظامي – زهره و زنبغ( 4) کسي را آب کردن؛ او را سخت ترسانيدن با آوازي مهيب او را ترسانيدن (يادداشت بخط مرحوم دهخدا) – زهره و زنبغ( 5) کسي را ترکاندن؛ با آوازي سخت مهيب، کسي را ترسانيدن (يادداشت بخط مرحوم دهخدا ||) کنايه از دليري و شجاعت بود (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ فارسي معين) و کم زهره و بي زهره به خلاف آن (انجمن آرا) (آنندراج) دليري و شجاعت و قوت و قدرت (غياث) دليري و شجاعت و مردانگي و دلاوري (ناظم الاطباء) جرأت دل شجاعت جسارت جگر يارا دليري (يادداشت بخط مرحوم دهخدا) : عبدالرحمن برفت عمش ابن اشعث سوي حجاج آمد حجاج گفت او را آن دل و زهره نباشد (ترجمهء طبري بلعمي) تن پيل با زهره و چنگ شير زماني نباشي ز پيکار سيرفردوسي به نيروي پيل و به بالا هيون به زهره چو شير که بيستونفردوسي به چهر تو ماند همي چهره ام مگر چون تو باشد همي زهره امفردوسي همش زهره باشد همش مغز و يال به بزم و به رزمش نباشد همالفردوسي همه دل است و همه زهره و همه مردي همه هش است و همه دانش و همه فرهنگ فرخي چون بفرمود که امسال بجنگ آي و برو تا بداند که تو بازهره تر از شير نريفرخي هيچ شه را در جهان آن زهره نيست کو سخن راند ز ايران بر زبانفرخي با چهرهء ماه و طلعت زهره با زهرهء شير و عفت زهريمنوچهري گورساق و شيرزهره، يوزتاز و غرم تک پيل گام و کرگ سينه، رنگ تاز و گرگ پوي منوچهري (ديوان چ دبيرسياقي چ 2 ص 137 ) شجاعت و دل و زهره اش اين بود که ياد کرده آمد (تاريخ بيهقي چ اديب ص 122 ) خوارزمشاه مردي بس بخرد و محتشم و خويشتن دار است کس را زهره نباشد که پيش وي غوغا کند (تاريخ بيهقي ايضاً ص 324 ) سپاهسالار گفت او را چه زهرهء عصيان (تاريخ بيهقي ايضاً ص 411 ) حشمتي بزرگ افتاد چنانکه در همهء روزگار امارت او نديدم و نشنيدم که کسي را زهره بودي که در هيچ جاي سيبي و پشيزي از کسي به غصب ستدي (تاريخ بيهقي ايضاً ص 459 ) جوان کش بود زهره و زور تن نبيند کسي برتر از خويشتناسدي گر من اسير مال شدم همچو اين و آن اندر جگر چه بايد زهره و جگر مرا ناصرخسرو کسي را زهره و قدرت نباشد که جواب گويد (قصص الانبياء ص 16 ) و هرگز کسي را زهرهء آن نبودي که معصيت کند (قصص الانبياء ص 130 ) پادشاهي چيزي باشد که به دل و زهره و قوت توان کردن (اسکندرنامهء نسخهء سعيد نفيسي، يادداشت بخط مرحوم دهخدا) دختر گفت مرا آن زهره نباشد (اسکندرنامه ايضاً) و کس را زهره نيست که فساد کند (فارسنامهء ابن البلخي ص 135 ) چون بر محمد عليم تکيه اوفتاد زهره است چرخ را که نمايد مرا جفا مسعودسعد آن زهره بود چرخ را در غم زينگونه مرا بي قرار داردمسعودسعد هان و هان! خويشتن را مي شناسي ترا زهرهء آن باشد که يک ساعت از پيش من غايب شوي (نوروزنامه، يادداشت بخط مرحوم دهخدا) مرا چه زهره و ياراي اين سخن باشد گزاف لافي گفتم بدين گشاده دري سوزني (از يادداشت بخط مرحوم دهخدا) نه دارا راست اين يارا، نه در اسکندر اين زهره که شاه خسروان دارد زهي زهره زهي يارا سوزني (يادداشت ايضاً) دشمن جاه ورا زهره و يارا نبود کآنچه او گويد در ساعت و در حين نکند سوزني (يادداشت ايضاً) از سگان کئي به زهرهء شير که شکار آهوي ختن کرديخاقاني به چه زهره، زبان حديث تو کرد کآبرويم زبان همي ريزدخاقاني زهرهء آن نيستم( 6) که پاي تو بوسم پس به چه دل دست سوي زلف تو يازم خاقاني آن دل و آن زهره کرا در مصاف کز دل و از زهره زند با تو لافنظامي ندارم زهرهء بوس لبانت چه بوسم؟ آستين يا آستانتنظامي ني دل که به شوي برستيزم ني زهره که از پدر گريزمنظامي شه شيرزهره بر آن پيل زور بجوشيد چون شير بر صيد گورنظامي بجز خموشي راه دگر نمي بينم که نيست زهرهء يک با دو کردنم يارا کمال اسماعيل و نه جگر و زهرهء آن که گردنکشي کنند (جهانگشاي جويني) زهره ني کس را که لقمه نان خورد زآنکه آن لقمه ربا چابک بودمولوي اين دعا تو امر کردي ز ابتدي ورنه خاکي را چه زهرهء آن بديمولوي گامهاي تند بر بام سرا گفت با خود اين چنين زهره کرامولوي جمعي پسران پاکيزه و دختران دوشيزه بدست جفاي تو گرفتار، نه زهرهء خنده و نه ياراي گفتار (گلستان) به آن زهره دستت زدم در رکاب که خود را نياوردم اندر حساب سعدي (بوستان) چه نيکبخت کساني که با تو در سخنند مرا نه زهرهء گفت و نه صبر خاموشيسعدي بدخواه را چه زهره که گردد معارضت با شير خود چه پنجه تواند زدن شغال سلمان ساوجي – زهره باختن؛ بسيار ترسيدن نامردي کردن (فرهنگ فارسي معين) نامردي کردن (آنندراج) (غياث) – زهره داشتن؛ دل و جرأت داشتن شهامت داشتن (فرهنگ فارسي معين) : نديدم کسي کاينچنين زهره داشت بدين جايگه از هنر بهره داشتفردوسي همه کهتري را بسازند کار ندارد کسي زهرهء کارزارفردوسي کس اندر جهان زهرهء آن نداشت ز مردي همان بهرهء آن نداشتفردوسي زلف بت من داشته اي دوش در آغوش ني ني تو هنوز اين دل و اين زهره نداري فرخي اگر من زهرهء صد شير دارم پيامت پيش او گفتن نيارم(ويس و رامين) ايشان زهره نداشتند که جواب جزم دادندي (تاريخ بيهقي چ اديب ص 215 ) بيفکند و زهره نداشت که بپرسيدي (تاريخ بيهقي ايضاً ص 365 ) با من پوشيده مي گفتند که اين چيست و کس زهره نداشتي که سخن گويد (تاريخ بيهقي ايضاً ص 674 ) تن پيل دارد توان پلنگ دل و زهرهء شير و سهم نهنگ اسدي (گرشاسبنامه) و هيچکس زهره نداشتي که بي گوشوار و کمر بندگي در نزديک شاه رفتي (فارسنامهء ابن البلخي ص 43 ) چون دانست که کسري زهره ندارد پيشتر رود بهرام پيش خراميد (فارسنامه ايضاً ص 77 ) زهره داري تو ز بيم دل خويش که بهر دم جگر ما بخوريخاقاني جان خود چه زهره دارد اي نور روشنائي کو خود برون نيايد آنجا که تو درآئي خاقاني غصه ها هست در دلم که زبان زهرهء بازگو نميداردخاقاني وز آن غافل که زور و زهره دارند به ميدان از سواري بهره دارندنظامي و آنرا که بخواندي او به ديدن کس زهره نداشتي دريدننظامي گفته بودي آنکه دل برد از تو کيست مي ندارم زهره، تا گويم توييعطار اي برق اگر به گوشهء آن بام بگذري جايي که باد زهره ندارد خبر بريسعدي اگر نه بنده نوازي از آن طرف بودي که زهره داشت که ديبا برد به قسطنطين سعدي بلبلان نيک زهره ميدارند با گل از دست باغبان گفتنسعدي || بمعني شکوفه عربي است (برهان) رجوع به مادهء بعد و زهره شود – زهرهء شب؛ کنايه از روشني شب باشد (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) – زهرهء ميغ؛ کنايه از قطرات Canal – ( باران است (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : زهرهء ميغ از دل دريا گشاد چشمهء خضر از لب خضرا گشادنظامي ( 1 ن ل: زنبق ( 5) – ن ل: زنبق ( 6) – نيست مرا – (cystique (2) – Canal choledoque (3) – Ampoule water (4.

کلمات مشابه

معنای کلمه ی زهره

معنی کلمه ی زهره جبین

زهره [یا ناهید] در ادبیات (فارسی) اشاره به سیاره زهره نماد معشوق و عشق بازی یا رامشگری و خنیاگری است. گاه نیز زهره در کاربرد طالع بینی آن بمعنی سعد اصغر است.معنای کلمه ی زهره

زهره، رامشگر آسمانهاست، زهره و مریخ در عربی معادل ناهید و بهرام در فارسی و ونوس و آدونیس یونانی، بر اساس متون افسانه نام دو عاشق و معشوقی زمینی است که به آسمان رفته‌اند.

زهره سیاره‌ای خوش‌یمن و خوش‌نما بوده و «فرهنگ نظام» آن را این‌گونه معرفی نموده است: «… زهره نام ستارهٔ سوم از سیاره‌ای است که نام فارسی‌اش ناهید است. چون این ستاره در علم نجوم مربی مطربان است بازیچهٔ شاعران فارسی شده است»

به باور قدما زهره به اتفاق دو فرشتهٔ تبعیدی بر زمین، یعنی هاروت و ماروت در شعر فارسی نشانهٔ اغواگری، فریبندگی و حتی جادوگری هستند. عشرت‌طلبی بی‌حد، به‌همراه زیبایی و نیز چنان‌که اشاره شد، سحر و جادو و البته چاه بابل که محل زندان هاروت و ماروت است در بیش‌تر جاها در شعر فارسی همراه این سیاره سرخ‌رنگ درخشان است؛ لذا شگفتی ندارد که شاعران ما لقب‌هایی چون ارغنون‌زن گردون، رودگر فلک، عروس ارغنون‌زن، بربط‌نواز، زنی بربط‌نواز و خلاصه خنیاگر و مطربهٔ فلک برای زهره قایل شده‌اند.

معنی کلمه ی زهره جبین

در ادبیات فارسی، زهره با توجه به داستان دو فرشته مذکور یا سفید جبینی و رعنایی گاه نماد معشوق و عشق بازی است:

در ادبیات فارسی، زهره که اشاره به دومین سیاره داخلی منظومه شمسی است بعنوان نماد خنیاگری است:

چنان‌که از نجوم قدما دریافت می‌شود، سیارهٔ زهره که نام دیگرش ناهید گفته شده نقش سعد اصغر (به علت سپیدی رنگش نزد شاعران فارسی به عنوان سعد اصغر شناخته شده است) را داشته است.
زهره گاه در معنی سعد اصغر در ادبیات فارسی کاربرد محتوایی دارد:

زهره [یا ناهید] در ادبیات (فارسی) اشاره به سیاره زهره نماد معشوق و عشق بازی یا رامشگری و خنیاگری است. گاه نیز زهره در کاربرد طالع بینی آن بمعنی سعد اصغر است.

زهره، رامشگر آسمانهاست، زهره و مریخ در عربی معادل ناهید و بهرام در فارسی و ونوس و آدونیس یونانی، بر اساس متون افسانه نام دو عاشق و معشوقی زمینی است که به آسمان رفته‌اند.

زهره سیاره‌ای خوش‌یمن و خوش‌نما بوده و «فرهنگ نظام» آن را این‌گونه معرفی نموده است: «… زهره نام ستارهٔ سوم از سیاره‌ای است که نام فارسی‌اش ناهید است. چون این ستاره در علم نجوم مربی مطربان است بازیچهٔ شاعران فارسی شده است»

به باور قدما زهره به اتفاق دو فرشتهٔ تبعیدی بر زمین، یعنی هاروت و ماروت در شعر فارسی نشانهٔ اغواگری، فریبندگی و حتی جادوگری هستند. عشرت‌طلبی بی‌حد، به‌همراه زیبایی و نیز چنان‌که اشاره شد، سحر و جادو و البته چاه بابل که محل زندان هاروت و ماروت است در بیش‌تر جاها در شعر فارسی همراه این سیاره سرخ‌رنگ درخشان است؛ لذا شگفتی ندارد که شاعران ما لقب‌هایی چون ارغنون‌زن گردون، رودگر فلک، عروس ارغنون‌زن، بربط‌نواز، زنی بربط‌نواز و خلاصه خنیاگر و مطربهٔ فلک برای زهره قایل شده‌اند.

معنی کلمه ی زهره جبین

در ادبیات فارسی، زهره با توجه به داستان دو فرشته مذکور یا سفید جبینی و رعنایی گاه نماد معشوق و عشق بازی است:

در ادبیات فارسی، زهره که اشاره به دومین سیاره داخلی منظومه شمسی است بعنوان نماد خنیاگری است:

چنان‌که از نجوم قدما دریافت می‌شود، سیارهٔ زهره که نام دیگرش ناهید گفته شده نقش سعد اصغر (به علت سپیدی رنگش نزد شاعران فارسی به عنوان سعد اصغر شناخته شده است) را داشته است.
زهره گاه در معنی سعد اصغر در ادبیات فارسی کاربرد محتوایی دارد:

زهره [یا ناهید] در ادبیات (فارسی) اشاره به سیاره زهره نماد معشوق و عشق بازی یا رامشگری و خنیاگری است. گاه نیز زهره در کاربرد طالع بینی آن بمعنی سعد اصغر است.

زهره، رامشگر آسمانهاست، زهره و مریخ در عربی معادل ناهید و بهرام در فارسی و ونوس و آدونیس یونانی، بر اساس متون افسانه نام دو عاشق و معشوقی زمینی است که به آسمان رفته‌اند.

زهره سیاره‌ای خوش‌یمن و خوش‌نما بوده و «فرهنگ نظام» آن را این‌گونه معرفی نموده است: «… زهره نام ستارهٔ سوم از سیاره‌ای است که نام فارسی‌اش ناهید است. چون این ستاره در علم نجوم مربی مطربان است بازیچهٔ شاعران فارسی شده است»

به باور قدما زهره به اتفاق دو فرشتهٔ تبعیدی بر زمین، یعنی هاروت و ماروت در شعر فارسی نشانهٔ اغواگری، فریبندگی و حتی جادوگری هستند. عشرت‌طلبی بی‌حد، به‌همراه زیبایی و نیز چنان‌که اشاره شد، سحر و جادو و البته چاه بابل که محل زندان هاروت و ماروت است در بیش‌تر جاها در شعر فارسی همراه این سیاره سرخ‌رنگ درخشان است؛ لذا شگفتی ندارد که شاعران ما لقب‌هایی چون ارغنون‌زن گردون، رودگر فلک، عروس ارغنون‌زن، بربط‌نواز، زنی بربط‌نواز و خلاصه خنیاگر و مطربهٔ فلک برای زهره قایل شده‌اند.

معنی کلمه ی زهره جبین

در ادبیات فارسی، زهره با توجه به داستان دو فرشته مذکور یا سفید جبینی و رعنایی گاه نماد معشوق و عشق بازی است:

در ادبیات فارسی، زهره که اشاره به دومین سیاره داخلی منظومه شمسی است بعنوان نماد خنیاگری است:

چنان‌که از نجوم قدما دریافت می‌شود، سیارهٔ زهره که نام دیگرش ناهید گفته شده نقش سعد اصغر (به علت سپیدی رنگش نزد شاعران فارسی به عنوان سعد اصغر شناخته شده است) را داشته است.
زهره گاه در معنی سعد اصغر در ادبیات فارسی کاربرد محتوایی دارد:

زهره [یا ناهید] در ادبیات (فارسی) اشاره به سیاره زهره نماد معشوق و عشق بازی یا رامشگری و خنیاگری است. گاه نیز زهره در کاربرد طالع بینی آن بمعنی سعد اصغر است.

زهره، رامشگر آسمانهاست، زهره و مریخ در عربی معادل ناهید و بهرام در فارسی و ونوس و آدونیس یونانی، بر اساس متون افسانه نام دو عاشق و معشوقی زمینی است که به آسمان رفته‌اند.

زهره سیاره‌ای خوش‌یمن و خوش‌نما بوده و «فرهنگ نظام» آن را این‌گونه معرفی نموده است: «… زهره نام ستارهٔ سوم از سیاره‌ای است که نام فارسی‌اش ناهید است. چون این ستاره در علم نجوم مربی مطربان است بازیچهٔ شاعران فارسی شده است»

به باور قدما زهره به اتفاق دو فرشتهٔ تبعیدی بر زمین، یعنی هاروت و ماروت در شعر فارسی نشانهٔ اغواگری، فریبندگی و حتی جادوگری هستند. عشرت‌طلبی بی‌حد، به‌همراه زیبایی و نیز چنان‌که اشاره شد، سحر و جادو و البته چاه بابل که محل زندان هاروت و ماروت است در بیش‌تر جاها در شعر فارسی همراه این سیاره سرخ‌رنگ درخشان است؛ لذا شگفتی ندارد که شاعران ما لقب‌هایی چون ارغنون‌زن گردون، رودگر فلک، عروس ارغنون‌زن، بربط‌نواز، زنی بربط‌نواز و خلاصه خنیاگر و مطربهٔ فلک برای زهره قایل شده‌اند.

معنی کلمه ی زهره جبین

در ادبیات فارسی، زهره با توجه به داستان دو فرشته مذکور یا سفید جبینی و رعنایی گاه نماد معشوق و عشق بازی است:

در ادبیات فارسی، زهره که اشاره به دومین سیاره داخلی منظومه شمسی است بعنوان نماد خنیاگری است:

چنان‌که از نجوم قدما دریافت می‌شود، سیارهٔ زهره که نام دیگرش ناهید گفته شده نقش سعد اصغر (به علت سپیدی رنگش نزد شاعران فارسی به عنوان سعد اصغر شناخته شده است) را داشته است.
زهره گاه در معنی سعد اصغر در ادبیات فارسی کاربرد محتوایی دارد:

زهره [یا ناهید] در ادبیات (فارسی) اشاره به سیاره زهره نماد معشوق و عشق بازی یا رامشگری و خنیاگری است. گاه نیز زهره در کاربرد طالع بینی آن بمعنی سعد اصغر است.

زهره، رامشگر آسمانهاست، زهره و مریخ در عربی معادل ناهید و بهرام در فارسی و ونوس و آدونیس یونانی، بر اساس متون افسانه نام دو عاشق و معشوقی زمینی است که به آسمان رفته‌اند.

زهره سیاره‌ای خوش‌یمن و خوش‌نما بوده و «فرهنگ نظام» آن را این‌گونه معرفی نموده است: «… زهره نام ستارهٔ سوم از سیاره‌ای است که نام فارسی‌اش ناهید است. چون این ستاره در علم نجوم مربی مطربان است بازیچهٔ شاعران فارسی شده است»

به باور قدما زهره به اتفاق دو فرشتهٔ تبعیدی بر زمین، یعنی هاروت و ماروت در شعر فارسی نشانهٔ اغواگری، فریبندگی و حتی جادوگری هستند. عشرت‌طلبی بی‌حد، به‌همراه زیبایی و نیز چنان‌که اشاره شد، سحر و جادو و البته چاه بابل که محل زندان هاروت و ماروت است در بیش‌تر جاها در شعر فارسی همراه این سیاره سرخ‌رنگ درخشان است؛ لذا شگفتی ندارد که شاعران ما لقب‌هایی چون ارغنون‌زن گردون، رودگر فلک، عروس ارغنون‌زن، بربط‌نواز، زنی بربط‌نواز و خلاصه خنیاگر و مطربهٔ فلک برای زهره قایل شده‌اند.

معنی کلمه ی زهره جبین

در ادبیات فارسی، زهره با توجه به داستان دو فرشته مذکور یا سفید جبینی و رعنایی گاه نماد معشوق و عشق بازی است:

در ادبیات فارسی، زهره که اشاره به دومین سیاره داخلی منظومه شمسی است بعنوان نماد خنیاگری است:

چنان‌که از نجوم قدما دریافت می‌شود، سیارهٔ زهره که نام دیگرش ناهید گفته شده نقش سعد اصغر (به علت سپیدی رنگش نزد شاعران فارسی به عنوان سعد اصغر شناخته شده است) را داشته است.
زهره گاه در معنی سعد اصغر در ادبیات فارسی کاربرد محتوایی دارد:

زهره . [ زُ رَ / رِ ] (اِ) به لغت اکسیریان نحاس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). در اصطلاح کیمیاگران کنایه از مس است . (مفاتیح ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

ابن زهره . [ اِ ن ُ زُ رَ ] (اِخ ) سیدعزالدین ابوالمکارم حمزةبن علی بن ابی المحاسن زهره ٔ حلبی .

زهره . [ زُ رَ / رِ ] (اِخ ) ستاره ای است معروف که آن را ناهید خوانند.(برهان ). در عربی

زهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ) قرنفل شامی و در مغرب قرنفلیه نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نوعی

زهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ) پوستی باشد پرآب که بر جگر آدمی و حیوانات دیگر چسبیده استمعنی کلمه ی زهره جبین

فیل زهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) فیلزهرج . دیوخار. (فرهنگ فارسی معین ). معروف است که

چشم زهره . [ چ َ / چ ِ زَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نگاه خیره و غضب آلود. (از

معنی کلمه ی زهره جبین

با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامهٔ دهخدا جستجو کنید.

شماره‌گذاری ابیات
| وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکی‌درج | ارسال به فیس‌بوک

برگ سبز » شمارهٔ ۳۰۲ » (سه گاه) (۱۰:۰۳ – ۱۶:۵۹) نوازندگان: همایون خرم (‎ویولن) خواننده آواز: گلپایگانی، سیّدعلی‌اکبر سراینده شعر آواز: حافظ شیرازی (غزل) مطلع شعر آواز: یارب این شمع شب افروز ز کاشانه کیست

برای معرفی آهنگهای دیگری که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.

تا به حال ۱۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.

مصراع دوم از بیت دوم تا در آغوش که میخفتد( می خوابد) و هم خانه‌ی کیست. چه گویا خسبیدن و خسپیدن را برای جانوران به کار می برده اند، و خفتن و خوابیدن از برای آدمیان و ” خرم خفتار ‘”

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
**************************************
**************************************
حالیا خانه‌برانداز دل و دین من است
تا …………………. و همخانۀ کیست

هماغوش که می‌باشد: ۳۰ نسخه (۸۰۱، ۸۰۷، ۸۱۳، ۸۱۶، ۸۱۸، ۸۲۱، ۸۲۲، ۸۲۳، ۸۲۴، ۸۲۵، ۸۴۳ و ۱۹ نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال

در آغوش که می‌خسبد: ۱ نسخه (۸۲۷) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید

در آغوش که می‌باشد: ۲ نسخه (۸۵۵، ۸۶۲)
هماغوش که خواهد شد: ۱ نسخه (۸۶۴)

۳۵ نسخه غزل ۶۸ را دارند و نسخۀ ۸۷۴ بیت فوق را ندارد. از نسخ کاملِ کهنِ مُورّخ، نسخۀ مورّخ ۸۱۹ خود غزل را دارا نیست.
**************************************
**************************************

این غزل زیبای حافظ را آقایی به نام پیام خوانده است. و چنان زیبا خوانده که من آنرا تا به ۱۰۰ بار گوش داده ام و لذت برده ام. او که میخواند دل آدم برای حافظ کباب میشود .https://www.youtube.com/watch?v=mBdFaHmvM7k

معنی کلمه ی زهره جبین

اجرا شده در برنامه ی برگ سبز شماره ی ۳۰۲ با آوای استاد گلپا

عجیبه. واقعا عجیبه که هیچ کس برای نوشتن حاشیه در مورد این عاشقانه ترین غزل حافظ علاقه ای نشان نداده. اما در مورد مرگ ومیر های مولانا ۱۰۰ نفر مطلب نوشته اند. حیف….

در مصرع اول از بیت سوم، “دور مباد” معنایی درست و هماهنگ با کل غزل را نمی رساند.. مگر به او نزدیک است، که امیدوار است دور نشود؟!
شاید “بیش از این دور مباد” مد نظر بوده..

یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
خداوندا این شمعی که باجادوی ِفروغش، دلهارابرمی انگیزاند وشعله ورمی سازد ازخانه ی که می تابد؟ جان ماراکه به آتش اشتیاق سوزانید، محض رضای خدا پرس وجو کنید ببینید که آیا اوجانان چه کسی هست وبرای چه کسی دلبری می کند؟
چوشمع صبحدمم شد زمِهراوروشن
که عمربرسراین کاروبارخواهم کرد
حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا درآغوش که می‌خسبد وهمخانه کیست
این شمعی که روشنایی بخش دل وجان است اینک که دل ودین مرا به غارت برده وویران نموده، تاببینیم که درآغوش چه کسی آرام می گیرد وهم خانه وهمخوابه ی کدام خوش اقبال است.
چوپیراهن شوم آسوده خاطر
گرش همچون قباگیرم درآغوش
باده ی لعل لبش کز لبِ من دور مباد
راح ِ روح که وپیمان ده پیمانه کیست
لعل لب: لبی که سرخ وآبدارباشد
راح: شراب، نشاط
راحِ روح : مایه ی شادمانگیِ روح، شراب روح‌پرور
پیمان ده: هم پیمان.
پیمان ده پیمانه ی کیست: هم پیمان و هم پیاله کیست.
شرابِ لب سرخ وآبدارش که آرزومندم ازلب های تشنه ی من جدانباشد، آیا دراین زمان باچه کسی هم پیاله شده وهم پیمان شده است؟
چولعلِ شَکّرینش بوسه بخشد
مذاق جان من زوپُرشکرباد
دولتِ صحبت آن شمع سعادت پرتو
بازپرسید خدا را که به پروانه کیست
دولت صحبت: سعادتِ هم کلام شدن وهمنشینی
سعادت پرتو: کسی که از فروغ رویش، سعادت ورستگاری می تابد وهمنشین خودرا خوشبخت می کند.
“پروانه” ایهام دارد: ۱- پروانه ۲- جوازواجازه.
معنی بیت:محض رضای خدا بپرسید ببینیم که چه کسی سعادتِ هم کلام شدن بااوراپیداکرده واجازه را دارد که با اوهم نشینی کند؟ و یا پروانه یِ دل عاشق چه کسی این مجوّزرابدست آورده که آتش شمع روی اورادرآغوش می کشد؟
پروانه ی اوگررسدم درطلبِ جان
چون شمع همان دَم به دَمی جان بسپارم
می‌دهد هرکسش افسونی ومعلوم نشد
که دل نازکِ او مایل افسانه ی کیست
افسون: دعا،وردِجادوگری، چرب‌زبانی و حیله‌گری
افسانه: قصّه ،داستان وسرگذشت
معنی بیت: اوموردِ توجّه همه قرارگرفته، وهرکسی دست بکارشده وباتوسّل به دعا وسِحروجادو وحیله گری قصدِ پیداکردن راهی به نفوذ در دل اوهستند امّا روشن نیست که دل نازک ولطیف او، تحتِ تاثیرکدام افسون قرارگرفته است؟
چه نقشه ها که برانگیختیم ونشد
فسون مابرِاو گشته است افسانه
یارب آن شاهوش ماه رخ زُهره جَبین
دُرّیکتای که وگوهریک دانه ی کیست
شاه وش: مانندشاه
زُهره جبین: کنایه ازپیشانی باز وگشاده، کسی که پیشانی اَش مانندِ زهره نورانیست.
دُرّیکتا: مُرواریدِ درشت، مرواریدی که به تنها در دل یک صدف پرورش یافته و درشت تر وگرانبهاترباشد
گوهریکدانه ی کیست: گوهربی مانندِ چه کسیست؟ جگرگوشه ی کیست؟
معنی بیت: خدایا آنکه وقاری همانندپادشاهان دارد وپیشانی اش همچون زُهره نورانیست همانندِ مروارید درآغوش کدام خوش دولت جای گرفته وجگرگوشه ی چه کسیست؟
توخود ای گوهریک دانه کجایی آخر
کزغمت دیده ی مردم همه دریا باشد
گفتم آه از دل دیوانه ی حافظ بی تو
زیرلب خنده زنان گفت که دیوانه ی کیست
معنی بیت: به این شاهوش ِ زهره جبین گفتم که آه ازغم دوری تو،فغان ازرنج فراق تو، نمی دانی که حافظ درنبودِ توچه می کشد؟ باتمسخر تبسّمی زد وپاسخ داد: دل توشیدا وشیفته ی چه کسی هست که اینچنین نالانی؟!
رنج واندوهِ حافظ علاوه بر محروم بودن ازوصال ِ این زُهره جبین،ازاینکه او ازدلدادگی ِ حافظ بی خبراست صدچندان شده است!
زدستِ جور توگفتم زشهرخواهم رفت
به خنده گفت حافظ برو که پای توبست!

میشه لطفا دوست عزیزی آرایه های این شعر را بنویسند؟

حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا در آغوش که می‌خسبد و همخانه کیست  ـ حافظ

✓ ترکیب «خانه برانداز» و «همخانه» نشان می دهد که «خانه» در ذهن راوی عامل مهم و تاثیر گذاری است هر چند که خانه در مصراع اول در معنای غیر واقعی و در مصراع دوم در معنای واقعی خود به کار رفته است .
ـــــــــــــــ
✓ معشوق در این بیت دو چهره دارد در مصراع اول غارتگر آرامش و خانه برانداز و در مصراع دوم برپاکننده ی آرامش است .
ـــــــــــــــ
✓ مصراع دوم به دلیل ماهیتِ پرسشیِ خود ، تحرک و پویاییِ بیش تری را در ذهن خواننده ایجاد می کند و او را بیش تر تحت تاثیر قرار می دهد .
✓ به راستی چه عاملی ذهن راوی را به سمت پرسشگری هدایت می کند؟
✓ آیا راوی پرسش کردن را بهانه ای قرار داده است تا یک چیزهایی را نگوید و یا یک چیزهایی را غیر مستقیم بگوید ؟
✓ آیا در مصراع دوم ، پاسخِ پرسش ها مهم تر است یا قصد و غرض پرسشِ راوی و پرسشگری او ؟
✓ آیا راوی بدون قضاوت ، پرسش هایِ خود را طرح کرده است ؟ آیا مصراع اول در حُکمِ قضاوت و پایانی تکراری برای مصراع دوم نیست ؟
✓ آیا راوی با مطرح کردن سرنوشت و عاقبتِ خود در مصراع اول ، می خواهد دیگری را به هول و هراس بیفکند و سوء عاقبتِ همخانه شدن با معشوق را برای او پیش بینی کند ؟
✓ آیا راوی می خواهد بگوید از معشوقِ من بعید است که با کسی «هم آغوش» و «همخانه» شود و از او جز خانه براندازی انتظار نداشته باشید ؟
✓ آیا با توجه به مصراع اول ، هدف راوی از طرح پرسش در مصراع دوم ، تمسخرِ «دیگری» است که به هم آغوشی و هم خانه شدن با معشوق دلبسته است ؟
✓ آیا با توجه به مصراع اول ، هدف راوی از طرح پرسش در مصراع دوم ، یادآوری به «دیگری» است که به سرنوشتِ او دچار نشود ؟
ـــــــــــــــــ
✓ آیا مصراع دوم بیانگر حسرت های راوی برای هم آغوش شدن و هم خانه شدن با معشوق است ؟
✓ چرا با این که رابطه ی راوی با معشوق پایانی تلخ دارد ولی باز برای راوی مهم است که معشوق سراغ چه کسی خواهد رفت ؟ آیا راوی در پیِ مقایسه ی خود با «دیگری» است ؟
ــــــــــ
✓  هم خانه شدن معشوق با دیگری که شاخصِ اراده ی وی است این فرضیه را کم سو می کند که در آغوش خسبیدن بتواند نشانگر کم سن و سال بودن معشوق باشد .

▣ احمد آذرکمان . حسن آباد فشافویه . نوزده اسفند نود و هفت

معنی کلمه ی زهره جبین

با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامهٔ دهخدا جستجو کنید.

شماره‌گذاری ابیات
| وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکی‌درج | ارسال به فیس‌بوک

برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.

تا به حال ۱۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.

باسلام به حافظ دوستان
بیت پنجم این غزل زیبا به دو گونه برداشت می شود یکی اینکه “… قصه مخوان که به هر حال سعد و نحس از تاثیر زهره و زحل است” و معنای دیگر اینکه ” … ای مخاطب شعر! از اینکه که سعد و نحس از تاثیر زهره و زحل است قصه مخوان و چیزی مگو” و به نظر بنده و با توجه به بیت چهارم برداشت اخیر درست تر است و لذا می توان در متن شعر “سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است” را در گیومه بگذاریم تا مخاطب به معنی درست هدایت شود.

بیت پنجم میتواند تفسیر دیگری نیز داشته باشد که از کاربردِ ایهامی بس جالب و مهارتِ شعری ی بسیار ماهرانه و تو در تو حاکی است. بدین ترتیب: از آنجاییکه “زهره” هم به معنا ی ناهید، ستاره دوّم از خورشید است و هم به معنا ی ترک شدن؛ و نیز از آنجاییکه “زحل” هم به معنای “سترن”، ستاره ی ششم از خورشید است و هم به معنا ی دورماندن و افسردگی، بنابر این این بیت با اشاره به پیش بینی‌ ی روحیات از تاثیرِ ِ ستارگان (کار بردِ ِ طالع بینی‌ ی اسطرلاب) به این معنا اشارت دارد که چون افسردگی تو از دوری ی یار است، و نه‌ افسانه ی تاثیرِ ِ ستارگان بر روحیاتِ انسانی‌، بنا‌ بر این برو به دنبالِ ِ گرفتنِ ِ طرّه ی مهچهره یی و از افسانه بافتنِ تاثیر ستارگان دست بر دار.

بگیر طره مه چهره‌ای و قصه مخوان
که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است

صنایع بدیعی در این بیت.
۱) مراعات نظیر ( یا تناسب) به کار رفته است:
بین طره ، مه چهره و زهره تناسب وجود دارد و یاد آور ” شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان ” و یا ” یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین” امثال آن است که در دیوان حافظ فراوان است.
۲) جناس وجود دارد: هجای اول در ز تاثیر، زهره ، زحل هم جنس هستند. سه بار ز در نیم بیت به کار رفته که خواندن آن گوش نواز می کند.
۳) ایهام به کار رفته است : ایهامی که قدری پوشیده است، شاید هم امروزه پوشیده تر می نماید. کانون ایهام در زحل است . در احکام نجوم یعنی در طالع بینی زحل ستارۀ نحس است، این معنی را هر که با ادبیات فارسی سر و کار داشته باشد می داند ، همچنین درتمام طالع بینی ها غربی و زودیاک ها زحل نحس است .
ولی در هیأت افلاک نجومی زحل یا فلک هفتم بالاترین یا مرتفع ترین ستارۀ گردان می باشد که گردش آن قابل اندازه گیری بوده است. فلک هشتم ثوابت بوده است و آخرین فلک یعنی فلک نهم را فلک اثیر و یا فلک اطلس می گفته اند، و هر دوی آن ها قابل انداز گیری نبوده اند . پس در دانش آن زمان دورترین و بلندترین مثال قابل قیاس در فهم مردم آن روزگار بلندی زحل بوده است . شاعران پیش از حافظ این مفهوم را مکرر به کار برده اند، برای روشن شدن مطلب شاهد ها را جداگانه در پایین این مقاله آورده ام. حافظ بلندی طول طرۀ مه چهره را به بلندی زحل تشبیه کرده است ، البته این بلندی طرۀ یار پنهان است و همین است که ایهام را پوشیده و پنهان کرده است.
پس دو سوی ایهام در زحل نهفته است، از یک طرف زحل نحس است که در مصرع دوم به صراحت گفته شده است ولی این معنای ظاهری یا معنای اول یا معنای نزدیک ایهام است ، معنای دوم هنگامی به دست می آید که خواننده به معنای دور که منظور نظر شاعر است پی ببرد که قصۀ نحس و سعد را مخوان بلکه بلندی طرۀ مه چهره را دریاب. این معنا قوی تر خواهد شد اگر بدانیم که در ادبیات مغانی طرۀ یار پیچید ه است، سیاه است، تاریک است، طرار است، غدار است، مکار است، ناشناختنی است و با همۀ این صفت ها دوست داشتنی است و دل ربا است. پس معنای مورد نظر شاعر این است که این نحس و سعد عامیانه را کنار بگذار و عاشق این طرۀ عاشق کش بشو و صحبتی از سعد و نحس مکن و مرد و مردانه مشکلات راه را گردن بگذار.

شاهد ها از شاعران قبل از حافظ راجع به بلندی زحل را در ادامه بخوانید:
۱) اسدی توسی:

تن و همتش را سرانجام برست
که آنجا که ساقش زحل را سرست

که خرطوم او از هوا برترست
ز گردون مر او را زحل یاورست

به ایران و بابل نه کشت و درود
به چرخ زحل برشدی تیره دود

۳) سنایی:
از همت عالیت سزد در همه وقتی
پای تو سر اوج زحل را شده گرزن

تا به از ماه بود در شرف قدر زحل
تا به از دیو در عمل و چهره پری

زحلش زیر پای کرده نثار
همّت و ذهن و حفظ و فکر و وقار

دست او تیغ‌زن بر اوج زحل
هم مبرّز به علم بیم و امید
زحل از اوج خویش رخ بنمود
همچو گویی ز نقره زر اندود

۴) فرخی سیستانی:
ایا سپهر برین مرکب ترا میدان
چنانکه نجم زحل هست مر ترا مرکب

شاه محمود پدر ناصر دینش جد
وز سعود فلکی طالع او اسعد
قدرش اکلیل به فرق از گهر فرقد
جاهش آراسته بر اوج زحل مسند

۶) ناصر خسرو:
اگر به دین حق اندر به راستی بروی
سرت ز تیره وحل برشود به چرخ زحلمعنی کلمه ی زهره جبین

۷) سعدی:
به قدر هنر جست باید محل
بلندی و نحسی مکن چون زحل

فکر من چیست پیش همت او؟
نخل کوته بود به پای جبل
زحل و مشتری چنان نگرند
پایهٔ قدرت ای بزرگ محل
که یکی از زمین نگاه کند
به تأمل به مشتری و زحل

در مرکز حضیض بماند چنان حقیر
از اوج تو فلک، که بر اوج فلک سها
بعد از هزار سال به بام زحل رسید
گر پاسبان ز بام تو سنگی کند رها

ای کارگزاران درت شمس و زحل،
در مملکت تو سایه‌ای میر اجل

روزی مه رایت اگر آری سوی گردون
رایت بگشاید به مهی قلعه مینا
گر قلعه هفتم نسپارد به تو کیوان
صدبار فرود آری ازین قلعه زحل را
ای مصعد اعلای ملایک گه پرواز!
مرغ حرم فکر تو را مهبط ادنا

تا دلم در شکن زلف تو آرام گرفت
دیده من شده در خون دل خویشتن است
سر زلفت به قدم چهره مه می‌سپرد
گوییا نعل سم اسب وزیر زمن است
آن فلک قدر ملک مهر کواکب موکب
که زحل حزم و زحل عزم و عطارد فطن است
زحل از قدر تو آموخت بزرگی وشرف
این چنین ها کند آری اثر حسن جوار
خم طاقش همه با سقف فلک گردد جفت
لب بامش همه در گوش زحل گوید راز

پایه قدر تو بر فرق زحل زرین تاج
سایه چتر تو بر روی ظفر مشکین خال

زحل گر به بامش تواند رسید
ز شامش بود پاسبان تا به بام

ز سد ره ساز بنه نردبانی ا ر برسد
بدان رواق زحل را به نردبان برسان

ای فلک را روزو شب بر سایه یقصرت مسیر
وی زحل را سال ومه با هندوی بامت قرآن

از خروش کوس او گوش زحل بشکافته
وز غبار لشکرش چشم فلک حیران شده
اگر نه زحل بر فلک شب همه شب
کند بام قصر تو را پاسبانی

فرود آری از قلعه هفتمین‌اش
غلامی سیه را بجایش نشانی

پایه تخت تو بر فرق زحل زرین تاج
سایه چتر تو بر روی ظفر مشکین خال

به بالا آسمانش تا کمرگاه
زحل را از علوش دلو در چاه

خروش کره نای و گردش گرد
به گردون در زحل را کور و کر کرد

از برای پاسبان قصر او یعنی زحل
در نه اقلیم فلک تا روز هر شب سور باد

آن به جاه و به هنر به ز فلک
وان به قدر و به شرف بر ز زحل

رایش فرو گشاده سراپردهٔ فلک
قدرش فرو شکسته کله گوشهٔ زحل

هر نماز دگری بر افق از قوس قزح
درگهی بینی افراشته تا اوج زحل

۱۰) سیف فرغانی:
گر آسمان به مایه شود کمتر از زمین
ور از زحل به پایه شود برتر آفتاب،

بر آن بالا برد دل را که آن جا
سر نیزه زحل پستست هیهات

فلکی چو آسمان‌ها که بدوست قصد جان‌ها
که زحل نیارد آن جا که به زهره برستیزد

ضمیرت بس محل دارد قدم فوق زحل دارد
اگر چه اندر آب و گل فروشد پاش تا زانو

در هوای دستبوس او زحل
لیک خود را می‌نبیند از محل

سفینه غزل ٢ معنی دارد اول کشتی غزل دوم جنگ غزل Jong , و ان نوشته هایی را گویند که نظم ( پیوسته نویسی ) و رسته نویسی( نثر) با هم داشته باشد .

سفینه در معنی جنگ در مقدمه ای که بر بابا افضل نگاشته شده در گنجور دیده می شود .

ازجمله دوستداران خواجه در جهان ، باید از آندره ژید نام برد که به گمانم نام یکی از داستانهایش ” درتنگ” است و در ترجمه ای که من سالها پیش از آن رمان خوانده ام ( رضا سید حسینی ؟؟) ببخشید پیری زود رس است!!
این مصراع در آغاز آمده است:

در مصرع :
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
جریده یعنی مجرد از تعلقات ؟؟
اگر چنین است حافظ چه حس انتزاعی قوی ای داشته است !!
درست مثل داستان الیس در سرزمین عجایب که مجبور بود از سوراخ کوچکی عبور کند حافظ می گوید چون گذرگاه عافیت تنگ است باید خودت را از ترکیبات بتکانی تا بتوانی از ان به سلامت عبور کنی !

با کمی دقت در بیت سوم ، در می یابیم که واژه آرایی با حرف لام به شیوه ی ظریفی آورده شده است.

سلام
این غزل بوی افسردگی وناامیدی دارد
در این اینگونه غزلها همیشه صحبت از ناپایداری وبی وفایی دنیا وخوش بودن ومستی وبازگوی نصیبه و قسمت ازلی است که حافظ بدان می اندیشد.
در بیت چارم میگه :
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بی‌ثبات و بی‌محل است
درپیش چشم عاقل و در مسیرعمر ودر این دوره پرآشوب ، دنیاومشغولیات آن ناپایداروبی اعتبار به نظر میرسد.

سلام . .
در نسخه ای که از دیوان خواجه دارم ، این بیت بعنوان بیت دوم آمده است : خلل پذیر بود هر بنا که می بینی — مگر بنای محبت که خالی از خللست . ضمنا بیت نه من ز بی عملی ملولم و بس … بیت ماقبل آخر آمده یعنی قبل از بهیچ روی نخواهید یافت هشیارش … .این نسخه به نام آقای محمود علمی و مربوط به بیش از ۶۰ سال قبل است . با تشکر

بیت زیر از غزل جا افتاده است؛
خلل پذیر بود هر بنا که می بینی *** مگر بنای محبت که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صُراحی مِی ناب و سفینه ی غزل است
خَلَل: اختلال ،رخنه، شکاف، منفذ
نقص،نقصان، کاستی ، آشفتگی ، تباهی، عیب، فساد، آسیب، گزند ، تفرق، فاصله
صُراحی: ظرف شراب،ظرفی تقریباً همانندِ پارچ های امروزی که به اشکال مختلف پرندگان ساخته می شد.
سفینه: کشتی، کتاب یا دفتری که در آن مطالب ِ گوناگون به ویژه شعرنوشته‌ شده باشد. جُنگِ غزل
معنی بیت: دراین دوره ای که بسرمی بیریم رفیق شفیق نایاب است،فتوّت ومردانگی ورفاقت درروابط مردم دیده نمی شود. تنها رفیق بی نقص وعیبی که قابل اطمینان است، همین ظرف شراب ودیوان شعراست .
حافظ گویا دردوره ی سخت قحطیِ رفاقت، کاملاً تنها وبی دوست بوده که غزل را چنین اندوهبارشروع کرده است. امّا ظاهراً شراب وشعر اوراتنهانگذاشته وحق دوستی را به نیکی ادا کرده اند. سفینه ی جادویی ِ غزل حافظ را تا بیکران اقیانوس پندارمی برد تا برای ماازعالم اَسرار خبرهای امیدبخش ونشاط انگیز بیاورد. شراب نیزچونان سمندی مطیع و مهربان،اوراتادشت پرستاره‌ یِ اندیشه‌ها، تامرزناشناخته‌ ی مرگ وزندگی رهنمون می شودو غبار غم واندوه ازدلش می زداید تا برایمان غزلهای آبدار وانگیزاننده بسراید. غزلهایی که مارابه تلاش وتکاپو وامی دارند وبرای تغییریافتن ونوشدن آماده می سازند:
بیا تاگل برافشانیم ومی درساغراندازیم
فلک راسقف بشکافیم وطرحی نو در اندازیم
جریده روکه گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بی‌بدل است
جَریده: مجرّد به معنی رهایی از بندِ تعلّقات
عافیت: رستگاری ،صحت و سلامت، پارسایی.
بی بدل است: جایگزین ندارد
جریده: به تنهایی، باآمادگی
معنی بیت: رستگاری تَنگه ای بسیارباریک دراقیانوسی پهناوراست. بقدری تنگ است که فقط یک انسان فارغ بال ،تنها وعُریان می تواند ازآن عبورکند! بایدهرآن چیزی که(شامل پدرومادر،همسروفرزند،مال دنیا،لباس، کیف پول،ساعت،موبایل و….) به همراه داری وسخت بدانهادل بسته ای به کنارنهی،بایدسبکبار،بی تعلّق باشی، حتّاعلایقی را که دردل داری باید دوربریزی تابتوانی ازاین گذرگاهِ تنگ عبورکنی. درمصرع دوّم:
دَم ولحظه رادریاب،شراب بنوش وبه عیش وعشرت سپری کند که عمر گرانبها، تکرار وجایگزین ندارد. هرکس یکبارفرصت دارد پس غنیمتی بشمار وازآن فیض ببر.
تاکید حافظ برمستی وعیش وعشرت ازاین روست که به تجربه ثابت شده، انسانهای شاد وشنگول به مراتب بهتر ازانسانهای عبوس و غمگین، می توانند درخدمت جامعه وهمنوعان خویش باشند وبه رسالتی که درحیطه ی انسانیّت دارند عمل کنند. ضمن آنکه افرادشاد درقیاس با افراد عبوس وخودبین، تمایلی به عیب جویی ،فضولی درکاردیگران،آزار واذیت،تهمت و…. ندارد وسعی می کند فضای پیرامونی راگرم وشادمانه نگاهدارد.
دونصیحت کنمت بشنو وصدگنج ببر
ازدرعیش درآی وبه ره عیب مپوی
نه من ز بی عملی درجهان ملولم وبس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است
ملول: غمگین،مکدّر وبه ستوه آمده
ملالت:غمگینی، اندوهباری
حافظ دراین بیت یک شیطنت رندانه کرده است. روشن است که اوازابتدا قصد کرده بوده تابی عملی ِعلما به فرمایشاتِ خودشان را به باد انتقاد قراردهد، لیکن رندانه ابتدا ازبی عملی خود سخن به میان آورده تا به ظاهر رعایتِ نازکی ِ خاطرمبارک علمای دینی راکرده باشد. رندی ازآن روی که بگونه ای سخن راپیش برده که هم نتیجه ی دلخواه راگرفته باشد وهم ازسختی سخن کاسته نشود.
معنی بیت: نه تنها فقط من ازاندوهِ بی عملی به ستوه آمده وغمگین هستم بلکه کدورتِ خاطر ودلمردگی ِعلمای دینی نیزازهمین بی عملیست.
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعَظ ِ بی عملان واجب است نشنیدن
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بی‌ثبات و بی‌محل است
معنی بیت: اگربه دیده ی خرد وحکمت به این دنیای پرفتنه وپرازهیاهو بنگری، درخواهی یافت که جهان وهرچه دراوهست ناپایدار وفناپذیراست. هیچ چیز ثبات ندارد وبرای چیزهای هیچ وپوچ غصّه خوردن ازروی جهل ونادنیست.
جهات وکارجهان جمله هیچ درهیچ است
هزاربارمن این نکته کرده ام تحقیق
بگیر طرّه ی مَه چهره‌ای و قصّه مخوان
که سُعد و نَحس ز تاثیر زُهره و زُحل است
دراین بیت حافظ یک باورعموی را دستمایه ی خویش قرارداده ومضمون زیبایی خَلق کرده است.
درآن روزگاران مردم چنین باورداشتند که اتّفاقاتِ تلخ وشیرینی که برای آدمیان رقم می خورد تحتِ تاثیر نحوه ی قرار گرفتن ستاره هاست. درباورعموم هرستاره ای تاثیرخاصّی داشته مثلاً زهره نمادِ خوشبختی وزحل نماد بدبختی بود.
این بیت نیزهمانند غالبِ ابیات، دارای معنی ِ دو وَجهی می باشد. یکی اینکه بخوانیم …قصّه مخوان که خوشبختی وبدبختی ازتاثیرات ستارگان است اینگونه نیست وخودت خوشبختی وبدبختی رارقم می زنی، زلف مه چهره ای رابگیر وخوشبختی را رقم بزن…
دوّم اینکه بخوانیم…قصّه مخوان…من وتو هیچ اختیاری ازخویش نداریم وآنچه که تعیین کننده هست نحوه قرارگرفتن ستارگانست، پس توزلف مه چهره ای بگیر وبه عیش بپرداز تاضررنکنی
طرّه : آن بخش ازمو که برپیشانی ریزند.
سعد: خوشبختی ،مبارک ومیمون.
نحس: بدبختی وشوم
معنی بیت: ازتاثیراتِ ستارگان قصّه مگو که خوشبختی وبدبختی ازستارگان زهره وزحل است. این قصّه هارا رهاکن وسعی کن که باگرفتنِ زلفِ ماه سیمایی،به عشقبازی وعیش وعشرت بپردازی. ویا: دربندِ آن مباش که چراچنین وچراچنان شد، حتّا اگرحقیقیت نیز این بوده باشد که خوشبختی وبدبختی ازدست من وتوخارج است واین اتّفاقات تحتِ تاثیر قرارگرفتن ستارگان رقم می خورد مهم نیست چیزی که اهمیّت دارد این است که توجهدی کنی زلف دلداری به دست بیاوری وعمررا به خوشی بگذرانی.
جالب اینکه درهردومعنی، حافظ توصیه به عشقبازی وعیش وعشرت را رها نمی کند ودرهرحال مارا به خوشباشی وعشقبازی تشویق می کند. برای حافظ عشق ازهمه چیز مهمتراست. ازنظراو حتّا اگرکسی درجوانی توفیق عیش وعشق راپیدانکرد،باید دردوره ی پیری به اینکار بپردازد وبه اصطلاح قضای آن رابه جای آورد.
کام خود آخرعمرازمی ومعشوق بگیر
حیف اوقات که یکسر به بطالت برود.
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت
ولی اَجل به رهِ عمر رهزن اَمل است
اجل: مرگ
اَمل: آرزو
دل ِعاشق من بسیارامیدواربود که به وصال تو نایل گردد لیکن متاسّفانه مرگ درسر راهِ عمرآدمیست وامکانِ دورزدن ویاعبورکردن ازاین مانع نیز برای هیچ کس وجودندارد. مرگ نابودکننده ی آرزوهای آدمیست ومن می ترسم مرگ مانع ازاین شود که به وصال تونایل گردم.
روا مَدار خدایا که درحریم وصال
رقیب مَحرم وحرمان نصیب من گردد
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مست باده ی ازل است
دور: زمانه، محفل وگردهم آیی
باده ی ازل: حافظ معتقد است که درزمان اَزل (روزخلقت) مشمول توجّهاتِ معشوق اَزلی(خالق) شده و جامی ازباده ی لطفِ اوسرکشیده است. ازهمان جا عاشق زیبائیهای اوشده وسرمست ازاین باده ی ناب است.
معنی بیت: این چنین که حافظِ ما سرمست باده ی نابِ اَزلیست، بدانید که این مستی تمام نخواهدشد وهیچ کس در هیچ دوره وزمانه ای اورا هشیار نخواهد یافت.
دراَزل داده ست مارا ساقی لَعل ِلبت
جرعه ی جامی که من مدهوش آن جامم هنوز

با سلام خدمت دوستداران حافظ
دکتر عبدالکریم سروش بسیار زیبا این بیت و تفسیر کردند
«نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم زعلم بی عمل است»
ملالت همان افسردگی یا به عبارتی دپریشین است
هرکسی هر آنچه را که بلد است و به آن عمل نکند دچار ملالت (افسردگی) می شود
بنابراین بیت جنبه درمانی بسیاری دارد بدین معنی که مهندس می بایست مهندسی کند نقاش نقاشی و مدرس تدریس و لاغیر 

معنی کلمه ی زهره جبین0

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه

وب‌ سایت

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

©
2021 (کامل متن)

با نیروی وردپرس

معنای کلمه ی زهره
معنای کلمه ی زهره
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *