معنی واژه خدنگ

خواص دارویی و گیاهی

معنی واژه خدنگ
معنی واژه خدنگ

Copy Right By 2016 – 1395

شما واژه‌ای در دفتر واژه ثبت نکرده‌اید.

ترتیب بر اساس:

برای رفع محدودیت کاربر ویژه شویدبا حذف کوکی‌، لیست لغات از بین خواهد رفت.

واژه: خدنگ

نقش دستوری: صفت

معنی واژه خدنگ

آواشناسی: xadang

الگوی تکیه: WS

شمارگان هجا: ۲

برابر ابجد: ۶۷۴

موتور را بخوانید.موتورسیکلت را بخوانید.موتی را بخوانید.

این ویژگی تنها برای کاربران ویژه فعال است.

متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی می‌کنیم و به زودی حل خواهیم کرد.


خدنگ . [ خ َ دَ ] (اِ) درختی است بسیار سخت که از چوب آن نیزه و تیر و زین اسب سازند و تیر خدنگ و زین خدنگ به این اعتبار گویند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). درختی است که چوب آن نهایت محکم و صاف و راست باشد چون اکثر از چوب آن تیر می سازند. لهذا مجازاً اسم تیر شده . (غیاث اللغات ). نام درختی است که از چوب آن حنای زین و تیر سازند و بعضی گویند گز است و چون بیشتر از آن چوب تیر می سازند بمجاز بمعنی تیر شهرت گرفته خدنگان جمع و گاهی تیر خدنگ به اضافه استعمال کنند. بهر تقدیر «جگردوز» و «جگر اوباز» از صفات اوست و با لفظ «زدن » و «کشیدن » و «نشستن » مستعمل است . (آنندراج ). جنسی از تیر چوبین که همواره سخت باشد و جناق زین نیز از او سازند. (شرفنامه ٔ منیری ). نام درختی است محکم که از چوب آن تیر و جناق زین سازند و نوعی از درخت گز است و چوب آن براستی موصوف . (از انجمن آرای ناصری ). درختی است نیک سخت که از چوب آن تیر و نیزه سازند و معرب آن خَلَنج . (از منتهی الارب ). سَندَر قاین آغاجی . پوست درخت خدنگ را توز گویندو در آن می نوشته اند، چنانکه کتبی که درجی اصفهان پیدا شده بر توز نوشته بودند، مرحوم دهخدا رنگ آن را «تار و تیره » تشخیص داده اند و مؤید آن این قول است : و در این ناحیت مشک بسیار افتد [ یعنی در ناحیت خرخیز ] و مویهای بسیار و چوب خدنگ و چوب خنج و دسته ٔ کارد ختو. (حدود العالم چ سیدجلال تهرانی ).ازین هریکی پنبه بردی بسنگ یکی دو کدانی ز چوب خدنگ .

فردوسی .

فرخی .

(ابومعشر از الندیم ).

اسدی (گرشاسب نامه ).

نظامی .

نظامی .

فردوسی .

فردوسی .

فردوسی .

فرخی .

فرخی .

فرخی .

منوچهری .

اسدی (گرشاسب نامه ).

ناصرخسرو (دیوان ص 369).

فردوسی .

فردوسی .

فردوسی .

فردوسی .

نظامی .

دقیقی .

فردوسی .

فردوسی .

فردوسی .

عنصری .

معنی واژه خدنگ

عبدالواسع جبلی .

عبدالواسع جبلی .

سوزنی .

سوزنی .

خاقانی .

خاقانی .

خاقانی .

خاقانی .

نظامی .

نظامی .

نظامی .

نظامی .

مولوی .

بوطاهر.

سعدی (بوستان ).

(لغت نامه ٔ اوبهی ).

؟ (از آنندراج ).

ملا وحشی (از آنندراج ).

ملا شانی تکلو (از آنندراج ).

سوزنی .

فرخی .

نظامی .

ملا نظمی (از آنندراج ).

کسی که هم چاقاله هم پسی خور خوبی داره .به زبان قدیم نوچه ام میگن .ما که چنتاداریم

خدنگ . [ خ َ دَ ] (اِ) درختی است بسیار سخت که از چوب آن نیزه و تیر و زین

۱. (زیست‌شناسی) درختی با چوب سخت و محکم که از آن نیزه، تیر، زین اسب، و مانند آن می‌ساختند: ♦ پیشگاهی فراخ و اوجی تنگ / از بسی شاخ سرو

درختی است با چوبی بسیار سخت و محکم که از آن نیزه و تیر و زین اسب درست کنند.

‎ – 1 درختي است بسيار سخت که از چوب آن نيزه و تير و زين اسب سازند . يا تير خدنگ .

معنی واژه خدنگ

1-صفت
 2- پيكان، تير، سهم، ناوك
 3- راست، مستقيم، صاف
 4- محكم، سفت

(خَ دَ) (اِ.) درختی است با چوبی بسیار سخت و محکم که از آن نیزه و تیر و زین اسب درست کنند.

چرا روز پانزدهم رجب ، خواندن نماز سلمان و ام داوود سفارش شده است؟

ام داوود کیست ؟ متن دعای ام داوود + اعمال روز پانزدهم یا نیمه رجب

آشنایی با تعطیلات رسمی در سال 1400 + مناسبت و تاریخ دقیق

تقویم نجومی امروز شنبه 9 اسفند 99

معنی واژه خدنگ

آیا حقیقت دارد که خوردن تعداد بالای موز کشنده است؟

آشنایی با اولین فرزندان حضرت آدم و حوا + داستان و روایات

پازیریک قدیمی ترین فرش دنیا کجا نگه داری می شود؟ + عکس

آشنایی با نمونه سوالات اطلاعات عمومی که در آزمون های استخدامی است

ویدئویی از کثیف ترین و عجیب ترین هتل در دنیا

خلاصه داستان قسمت ۳۶ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

خلاصه داستان قسمت ۶۰ سریال ترکی اسم من ملک + عکس

خلاصه داستان قسمت ۶۱ سریال ترکی بوی توت فرنگی + عکس

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی اسم من ملک

خلاصه داستان قسمت ۷۴ سریال ترکی قهرمان + عکس

[خَ دَ] (اِ) درختي است بسيار سخت که از چوب آن نيزه و تير و زين اسب سازند و تير خدنگ و زين خدنگ به اين اعتبار گويند (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) درختي است که چوب آن نهايت محکم و صاف و راست باشد چون اکثر از چوب آن تير مي سازند لهذا مجازاً اسم تير شده (غياث اللغات) نام درختي است که از چوب آن حناي زين و تير سازند و بعضي گويند گز است و چون بيشتر از آن چوب تير مي سازند بمجاز بمعني تير شهرت گرفته خدنگان جمع و گاهي تير خدنگ به اضافه استعمال کنند بهر مستعمل است( 1)(آنندراج) جنسي از تير « نشستن » و « کشيدن » و « زدن » از صفات اوست و با لفظ « جگر اوباز » و « جگردوز » تقدير چوبين که همواره سخت باشد و جناق زين نيز از او سازند (شرفنامهء منيري) نام درختي است محکم که از چوب آن تير و جناق زين سازند و نوعي از درخت گز است و چوب آن براستي موصوف (از انجمن آراي ناصري) درختي است نيک سخت که از چوب آن تير و نيزه سازند و معرب آن خَلَنج (از منتهي الارب) سَندَر قاين آغاجي پوست درخت خدنگ را توز گويند و در آن تشخيص داده « تار و تيره » مي نوشته اند، چنانکه کتبي که درجي اصفهان پيدا شده بر توز نوشته بودند، مرحوم دهخدا رنگ آن را اند و مؤيد آن اين قول است : و در اين ناحيت مشک بسيار افتد [ يعني در ناحيت خرخيز ] و مويهاي بسيار و چوب خدنگ و چوب خنج و دستهء کارد ختو (حدود العالم چ سيدجلال تهراني) ازين هر يکي پنبه بردي بسنگ يکي دو کداني ز چوب خدنگفردوسي وز دژم روي ابر پنداري کآسمان آسمانه ايست خدنگفرخي اختار و الها من المکاتب اصبرها علي الاحداث لحاء شجر الخدنگ و لحاؤه يسمي التوز (ابومعشر از النديم) بجاي دگر ديد دو بيشه تنگ ازين سو طبرخون وز آن سو خدنگ اسدي (گرشاسب نامه) شه از بهر آن سرو شمشادرنگ چنان سوخت کز تاب آتش خدنگنظامي درخزيده بجويباري تنگ زير شمشاد و سرو و بيد و خدنگنظامي چوبي است که تير از او سازند و درختي بزرگ است (نزهت القلوب) – تير خدنگ؛ تير که از چوب درخت خدنگ سازند : کمان را بماليد جنگي بچنگ بزد بر کمر چار تير خدنگفردوسي کمانهاي چاچي و تير خدنگ سپرهاي چيني و ژوبين جنگفردوسي گرفته کمان کياني بچنگ يکي تير پولاد پيکان خدنگفردوسي بوقت صلح دل من خلد بتير مژه بوقت جنگ دل دشمنان بتير خدنگ فرخي همي کشيد بنام رسول سخت کمان همي گشاد بنام خداي تير خدنگفرخي اي مژه تير و کمان ابر و تيرت بچه کار تير مژگان تو دلدوزتر از تير خدنگفرخي قمري بمژه درون کشد شعري را هدهد بسر اندرون زند تير خدنگ منوچهري سرا پرده و خيمه و ساز جنگ همان جوشن و تيرهاي خدنگ اسدي (گرشاسب نامه) ور جهان پر شد از مگس، منداز بر مگس خيره خيره تير خدنگ ناصرخسرو (ديوان ص 369 ) – زين خدنگ؛ زيني که حَنّا يا جناق آن از چوب خدنگ ساخته شود : چنان برگرفتش ز زين خدنگ که گفتي يکي پشه دارد بچنگفردوسي که اندرگشادم در کين و جنگ ورا برگرفتم ز زين خدنگفردوسي چنان برگرفتم ز زين خدنگ که گفتي ندارم به يک پشه سنگفردوسي بر اسبان نهادند زين خدنگ همه جنگ را ساخته تيزچنگفردوسي خدنگي رسته از زين خدنگش که شمشاد آب گشت از آب و رنگش نظامي || مطلق تير تير که در کمان بندند و بيفکنند تير که از کمان جهانند، بمناسبت آنکه از چوب درخت خدنگ که نيک سخت است ساخته شود : خدنگش بيشه بر شيران قفص کرد کمندش دشت بر گوران خباکادقيقي خدنگي گزين کرد پيکان چو آب نهاده بر او چار پرّ عقابفردوسي خدنگي که پيکان او ده ستير ز ترکش برآورد گرد دليرفردوسي خدنگي که پيکانش بد بيد برگ فرودوخت بر تارک ترک ترگفردوسي به يک خدنگ دژآهنگ جنگ دادي تنگ تو بر پلنگ شخ و بر نهنگ دريابار عنصري گردد از زخم خدنگ او چو بردارد کمان گردد از نوک سنان او چو بگشايد کمين مهره چون زنبورخانه در سر مار شکنج زهره چون الماس ريزه در تن شير عرين عبدالواسع جبلي از نشاط وصال چشم عدوت چون بپرد خدنگ تو ز کمان عبدالواسع جبلي پرنده خدنگ گشت بي جان هر روز بقصد جان ديگرسوزني از بيم چرخ خويش برآيند بر هوا با کرکسان چرخ پر کرکس و خدنگ سوزني چو گشاد تير غمزه ز خم کمان ابرو گذرد ز سنگ خارا سر ناوک خدنگش خاقاني دام ماهي شود ز زخم خدنگ گر بسد سکندر اندازدخاقاني دل ندارم ورنه بر صيد آمدي هر خدنگي کز کمان افشاندميخاقاني پر خدنگ تو هست شهير روح القدس پرچم رخش تو هست ناصيهء حور عين خاقاني عقابان خدنگت خون سرشته برات کرکسان بر پر نبشتهنظامي خدنگي رسته از زين خدنگش که شمشاد آب گشت از آب و رنگشنظامي از ميان دو شاخهاي خدنگ جست مقراضهء فراخ آهنگنظامي چو در شصت اوفتادش زندگاني خدنگ افتادش از شست جوانينظامي جمله ادراکات بر خرهاي لنگ او سوار بادپايان چون خدنگمولوي از ايرا کارگر نامد خدنگم که بر بازو کمان سام دارمبوطاهر جوان ديدم از گردش چرخ پير خدنگش کمان ارغوانش زرير سعدي (بوستان) خدنگهاي شهاب اندران شب شبه گون روان چو نور خرد در روان اهريمن (لغت نامهء اوبهي) بود ز دود مژه شعلهء نگه را بال خدنگ ناز تو تا پر بدل نشست مرا( 2) ؟ (از آنندراج) بر کمان مي کشد آن غمزه خدنگي که مپرس اي خوشا سينهء وحشي که نشان است امروز( 3) ملا وحشي (از آنندراج) بتان ز بس که بجانم خدنگ کين بستند ز چار سو به رخم سد آهنين بستند( 4) ملا شاني تکلو (از آنندراج ||) مجازاً، ذکر نره : نيم مستک فتاده و خورده بي خيو اين خدنگ يازهء منسوزني – خدنگ ترکي؛ خدنگ ترکان تير ترکي تيرکه ترکان سازند يا تير که همچون تير ترکان ساخته شده باشد : خدنگ ترکي بر روي و سر همي خوردند همي نيامد بر رويشان پديد غيرفرخي – خدنگ زين؛ خدنگ از آن زين : هوا را بر زمين چون مرغ بستند چو مرغي بر خدنگ زين نشستندنظامي – خدنگ غمزه؛ غمزه بمعني مژهء چشم است مژه اي است چون خدنگ خلنده : خدنگ غمزه بنظمي زدي و آه کشيد زبان بريدم اگر آفرين « خدنگ غمزه » و مقصود از ترکيب نميدانست( 5) ملا نظمي (از آنندراج) – خدنگ مژه؛ تير مژه کنايه از مژه اي است چون تير گذارنده خدنگ غمزه || نوعي تير کوچک (از غياث اللغات ||) خرچنگ (ناظم الاطباء ||) مستقيم (يادداشت بخط مؤلف) ( 1) – مرحوم دهخدا مي گويد: اين کلمه گاهي مجازاً بمعني مستقيم و راست مي آيد، چنانکه در اين بيت سوزني: تير خدنگ شاه بکلک تو داد شغل تا راستي و آورده است ( 3) – اين بيت « خدنگ نشستن » راست روي گيرد از خدنگ ( 2) – اين بيت را صاحب آنندراج شاهد براي خدنگ » آورده است ( 4) – اين بيت در آنندراج شاهد مثال است براي « خدنگ کشيدن » شاهديست که صاحب آنندراج براي است « خدنگ زدن » 5) – در آنندراج اين بيت شاهد ) « بستن.

کلمات مشابه

این وبسایت جهت ارائه تجربه بهتر و بارگذاری سریعتر از کوکی استفاده می‌کند. (بیشتر بخوانید)

معنی واژه خدنگ
معنی واژه خدنگ
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *